1 تو زنده نئی مگر به جان غم او شادی مطلب جز از نشان غم او
2 بر سر ننهی افسر اقبال ای دل تا سر ننهی بر آستان غم او
1 ماییم درِ هیچ صوابی نزده با تو نفسی به هیچ بابی نزده
2 ترسم که به خاک در شوم باد به دست بر آتش سودای تو آبی نزده
1 از خاک ره خود آبم ارزانی دار یا رؤیت خود به خوابم ارزانی دار
2 چون هستی تست کنج دلهای خراب یا رب تو دل خرابم ارزانی دار
1 ای از دو جهان به حسن و زیبایی فاش ای از همه پنهان و به پیدایی فاش
2 بر حالت ما مگیر زان روی که ما سودازدگانیم به شیدایی فاش
1 لطفی بکنی عنایت از سر گیری زین نقد دغل که می زنم زرگیری
2 در مملکتت هیچ نیاید خللی گر هیچ کسی را به کسی برگیری
1 روزت بستودم و نمی دانستم شب با تو غنودم و نمی دانستم
2 ظن برده بُدم به من که من من باشم من جمله تو بودم و نمی دانستم
1 یا رب زشراب عشق سرمستم کن یکباره به بند عشق پابستم کن
2 در هر چه نه عشق است تهی دستم کن در عشق خودت نیست کن و هستم کن
1 تقدیر چو سابق است تعلیم چه سود جز بندگی و رضا و تسلیم چه سود
2 پیوسته زبیم عاقبت می سوزی این کار چو بودنی است پس بیم چه سود
1 ای خدمت تو سعادت و پیروزی مولای تو بودن سبب بهروزی
2 از خدمت تو دست ندارم که زتو هم عمر فزون می شود و هم روزی
1 از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
2 لطفت به کدام ذرّه پیوست دمی کان ذرّه به از هزار خورشید نشد