1 تو به دانی دوای جانم کردن من هیچ دوای خود ندانم کردن
2 از تو کِششی و کوشش از من پس ازین تا تو نکنی من چه توانم کردن
1 تا بتوانم به ترک غمها سازم گر بگریزم من از غمت ناسازم
2 گفتی غم من به پای تو تاخته نیست گو پای مباش من زسر پا سازم
1 ای دل نه همه ساله شکر باید خورد بسیار شکر که برحذر باید خورد
2 ما سینه و گرد ران بسی ردّ کردیم تا لاجرم امروز جگر باید خورد
1 چون از خُم تست می چه صافی و چه درد از تو چه بزرگ تحفه ای جان و چه خرد
2 هم بار تو گر بار کسی شاید برد هم پیش تو گر پیش کسی باید مرد
1 ای گشته به اسباب غمت جانم شاد از درد تو هرگز دل من سور مباد
2 هر کس که نمیرد چو من اندر پایت او خود نبود زنده که هرگز مزیاد
1 چون کار زاندازه نخواهد افزود آن به که به هرچه هست باشی خشنود
2 جهد من و تو هیچ نمی دارد سود جز آنچ نهاده اند نتواند بود
1 با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود
2 این طرفه تر است حال هر بی ادبی می باید دید و کور می باید بود
1 ایّام دلم گرچه به غم می گذرد بر فرق سرم پای ستم می گذرد
2 شادی به من سوخته کم می گذرد فی الجمله چنانک هست هم می گذرد
1 تا من باشم زپیش رویت نشوم فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم
2 از سگ بترم اگر برای دل تو خاک قدم سگان کویت نشوم
1 گر یار جفا کند پسندیدهٔ ماست خاک قدمش چو دیده در دیدهٔ ماست
2 هر جور و جفا که می کند آن نه ازوست آن نیز هم از طالع شوریدهٔ ماست