واقف نشود کسی از اوحدالدین کرمانی رباعی 205
1. واقف نشود کسی بر اسرار قضا
بس بوالعجب است کار و بازار قضا
...
1. واقف نشود کسی بر اسرار قضا
بس بوالعجب است کار و بازار قضا
...
1. در مطبخ عشق پاکبازان قضا
کردند به غربیل بد از نیک جدا
...
1. کار قدر از چون و چرا بیرون است
چونی و چرایی زصفا بیرون است
...
1. بنیاد وجود سخت سست افتاده است
وین قابض روح نیک چست افتاده است
...
1. نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
...
1. نقاش ازل چو نقشها می پرداخت
کس نقش سعادت از شقاوت نشناخت
...
1. سرّ قدر از جهانیان پنهان است
آن سر به طریق عقل نتوان دانست
...
1. تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست
...
1. خوش باش که در ازل بپرداخته اند
نرد من و تو بی من و تو ساخته اند
...
1. چون سرّ قدر طعمهٔ ابدال شود
آن جملهٔ قال و قیل پامال شود
...
1. از قرب بعید شوق باید بودن
پیوسته ملازم تو شاید بودن
...
1. هر چند که عقل داری و دیده و هوش
ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش
...