1 هر جان که شنیده است ندای غم تو بر دوش دل افکند ردای غم تو
2 تا هست غم تو نام شادی نبرم شادیّ همه جهان فدای غم تو
1 عمری گشتم شیفته و آواره نومید شدم زخویشتن یکباره
2 ای آنک به هیچ چاره محتاج نئی دریاب کسی را که ندارد چاره
1 ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی وای آینهٔ کمال شاهی که تویی
2 بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آنچ خواهی که تویی
1 در بادیهٔ وصال آن شهره نگار جانبازانند عاشقان رخ یار
2 مانندهٔ حلّاج انا الحق گویان و از هر کنجی هزار سر بر سرِ دار
1 بردار نظر زدیگران تا خود باش وز مکر خدا حذر کن و با خود باش
2 ور زانک نجات آخرت می طلبی تو نیک شو و جمله جهان گو بد باش
1 بی ذل کسی به پادشایی نرسد هرگز به دُرست مومیایی نرسد
2 گر رهرو را به فعل خود وادارند پس کَس به مقام پیشوایی نرسد
1 از عقل بلند اگر نیم پستم گیر هشیار زمانه گر نیم مستم گیر
2 با هر که زتو گریختم سود نداشت از تو به تو در گریختم دستم گیر
1 دردی است در این دلم که درمانش نیست زاین درد نمرد دل مگر جانش نیست
2 یا رب تو به فضل خویش جایی برسان سررشتهٔ این غصّه که پایانش نیست
1 چون از خُم تست می چه صافی و چه درد از تو چه بزرگ تحفه ای جان و چه خرد
2 هم بار تو گر بار کسی شاید برد هم پیش تو گر پیش کسی باید مرد
1 چون دایرهٔ وجود من بنهادند در مشورتم پیام بفرستادند
2 چون کار مرا قرار بی من دادند دانم که مراد من درو بنهادند