1 بنیاد دل ما غم تو ویران کرد ما را هوس عشق تو سرگردان کرد
2 زآنجا که تویی مگر که لطفی بکنی پیداست کز اینجا که منم چه توان کرد
1 چون کار زاندازه نخواهد افزود آن به که به هرچه هست باشی خشنود
2 جهد من و تو هیچ نمی دارد سود جز آنچ نهاده اند نتواند بود
1 نقاش ازل چو نقشها می پرداخت کس نقش سعادت از شقاوت نشناخت
2 امروز هر آنک از پی مقصودی تاخت آن یافت که دی قدر برای او ساخت
1 دل پرتو لطف تست رایش بفزای در مقعد صدق خویش جایش بنمای
2 شهباز سپید عالم پاک است او این زنگلهٔ خاک زپایش بگشای
1 چون معترفم بدانچ سرمستی هست در حضرتت افلاس و تهیدستی هست
2 من آنِ توَم، تو را چه باشد؟ هیچی تو آن منی مرا همه هستی هست
1 یا رب تو مرا بُوی دلی روزی کن در کوی دلم تو منزلی روزی کن
2 عمرم بگذشت و حاصلی نیست مرا ای حاصل جمله حاصلی روزی کن
1 ای دل طلب یار به مشتاقی کن وز بادهٔ نیستی دمی ساقی کن
2 خواهی که کمال معرفت دریابی یک لحظه از آن خویش در باقی کن
1 آن راهزنان که راه ناگه بزنند ره بر دل مردمان آگه بزنند
2 راهی دورست و رهزنان بسیارند می ترسم از آنک بر تو این ره بزنند
1 ای دل تو درین واقعه دمسازی کن وای جان به موافقت سراندازی کن
2 ای صبر تو پای غم نداری بگریز وای عقل تو کودکی برو بازی کن
1 یا رب تو نگه دار دلم را از غیر تا ماند جان من مدام اندر سیر
2 بینایی ده به حضرت خویش مرا خواهی تو به کعبه دار و خواهی در دیر