محکوم قضا که بنده از اوحدالدین کرمانی رباعی 217
1. محکوم قضا که بنده خوانند او را
بر بالش شرع کی نشانند او را
...
1. محکوم قضا که بنده خوانند او را
بر بالش شرع کی نشانند او را
...
1. بر هرچ نهم دل که چنان خواهد بود
ایّامش از آن حال بگرداند زود
...
1. بر رهگذرم هزار جا دام نهی
گویی که بگیرمت اگر گام نهی
...
1. من خواهم راز آشکارا نکنم
والبته هر آنچ هست پیدا نکنم
...
1. شمشیر فلک پاره کند جوشنها
پیکان قضا تیره کند روشنها
...
1. چون دایرهٔ وجود من بنهادند
در مشورتم پیام بفرستادند
...
1. از دیده دل من ارچه پرنورتر است
با دیده دل از آفت خود دورتر است
...
1. آنها که زاسرار سخن می گویند
و از علم ابد نو و کهن می گویند
...
1. یک تن بنمای در جهان از زن و مرد
کاو از ستم زمانه خونابه نخورد
...
1. حکمی که ازو چاره نباشد پرهیز
فرموده و امر کرده از وی بگریز
...
1. ای دل اگرت هست خرد راهنما
در هر سوری که آیدت بیش نما
...
1. قد کنت اقول لا ابالی بجفا
کردیم چنانک می بنوشم زوفا
...