بردار نظر زدیگران از اوحدالدین کرمانی رباعی 241
1. بردار نظر زدیگران تا خود باش
وز مکر خدا حذر کن و با خود باش
...
1. بردار نظر زدیگران تا خود باش
وز مکر خدا حذر کن و با خود باش
...
1. ماییم که دم عشق تو پیوسته زنیم
وز هجر تو دست بر دل خسته زنیم
...
1. فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
زاهد نیم و بزهد می خوانندم
...
1. تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن وز کندن جان می ترسم
...
1. هرگز به وصال چون تو یاری برسم
بیرون زغمت به هیچ کاری برسم
...
1. انصاف همی دهم که بس بی کارم
عمری است که عمری به زیان می آرم
...
1. ماییم درِ هیچ صوابی نزده
با تو نفسی به هیچ بابی نزده
...
1. رخسار به خون دیده باید شستن
کانجا گل بی خار نخواهد رستن
...
1. آنجا سخنی زهر نوایی نخرند
بی حاصلیی زهر گدایی نخرند
...
1. بنیاد دل ما غم تو ویران کرد
ما را هوس عشق تو سرگردان کرد
...
1. با هر درمم اگر دو صد بدره بود
با مهر کرامت تو یک ذرّه بود
...
1. بی جام چو جمشید نمی شاید بود
بی شام چو خورشید نمی شاید بود
...