بی ذل کسی به پادشایی از اوحدالدین کرمانی رباعی 253
1. بی ذل کسی به پادشایی نرسد
هرگز به دُرست مومیایی نرسد
...
1. بی ذل کسی به پادشایی نرسد
هرگز به دُرست مومیایی نرسد
...
1. با رنگ ز تیغ او دلم نزداید
می باشم از آن گونه که او فرماید
...
1. چون قطرهٔ مهر او چکیدن گیرد
دل جامهٔ عافیت دریدن گیرد
...
1. آن کس که نبوّت به شبانی بخشد
سلطانی را به پاسبانی بخشد
...
1. چون کار به جهد و جدّ تو برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
...
1. راه تو به جز تو دیگری ننماید
بی حکم تو کس را نفسی برناید
...
1. چون از سر جد پای نهادی در کار
سررشتهٔ خود به دست عشقش بسپار
...
1. از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
...
1. گر در عمل عشق به کاری برسم
از بادهٔ وصلت به خماری برسم
...
1. تا چند به هجر تو مشوش باشم
در دست هوای تو بر آتش باشم
...
1. بنگر که چنین ما به چه تدبیر شدیم
گشتیم گدای دَرِ او میر شدیم
...
1. دعوی طلب گرچه مجاز است از تو
سرنامهٔ دهر بی نماز است از تو
...