در عالم عشق هر از اوحدالدین کرمانی رباعی 193
1. در عالم عشق هر که را یار بود
صندوق وجودش همه اسرار بود
1. در عالم عشق هر که را یار بود
صندوق وجودش همه اسرار بود
1. عقل از ره تو حدیث افسانه برد
در کوی تو ره مردم بیگانه برد
1. او را زدرون خانه دردی باید
کز قصّه شنیدن این گهر نگشاید
1. در بادیهٔ وصال آن شهره نگار
جانبازانند عاشقان رخ یار
1. افتاد مرا با سر زلفین تو کار
عیبم مکن و به کار خویشم بگذار
1. هر دل که خبردار شد از اسرارش
گر نور بود سوخته شد در نارش
1. کو دل که بگوید نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود دمی گفتارش
1. زنهار به گفت و گوی [منشین به] او باش
غافل منشین و گم مکن عمر به لاش
1. چون آینه کرد صفّه ای را نقّاش
تا نقش سه صفّه رو نماید زصفاش
1. این راز درونی مشمر کاری خُرد
کاینجای نه صاف می گذارند نه دُرد
1. در دل سخنت چو جان نگه می دارم
خون می خورم و زبان نگه می دارم
1. از بهر شناختن نکو کن خود را
زیرا که سزا نکو بود نیکو را