1 ای مایهٔ رهبری و گمراهی تو سهل است مرا طاعت اگر خواهی تو
2 گر خوانم و گر نخوانمت می دانی گر خواهم و گر نخواهم آگاهی تو
1 کار قدر از چون و چرا بیرون است چونی و چرایی زصفا بیرون است
2 آن کس که به یک حرف زما برگردد خطّش در کش کز خط ما بیرون است
1 گر واقفی ای مرد به هر اسراری چندین چه خوری بیهده را تیماری
2 چون می نرود به اختیارت کاری خوش باش درین زمان که هستی باری
1 عقل از ره تو حدیث افسانه برد در کوی تو ره مردم بیگانه برد
2 هر لحظه چو من هزار دل سوخته را سودای تو از کعبه به بتخانه برد
1 در حضرت تو صدق و نیاز آوردم وز درد تو قصّهٔ دراز آوردم
2 نقدی که به من سپرده بودی به اَلَست قلب و دغل و شکسته باز آوردم
1 گر در عمل عشق به کاری برسم از بادهٔ وصلت به خماری برسم
2 در بحر وصال تو بسی خواهم بود آخر به لبی یا به کناری برسم
1 ایزد همه کار بد و نیکو داند او راز دل رومی و هندو داند
2 با چون و چرای او چرا افتادی چون حاکم اوست کار او او داند
1 دعوی طلب گرچه مجاز است از تو سرنامهٔ دهر بی نماز است از تو
2 گر معصیتت هزار چندان باشد نومید مشو چو نی نیاز است از تو
1 روحی که منزّه است از عالم خاک مهمان تو آمده است از عالم پاک
2 می ده تو به بادهٔ صبوحی مددش زان پیش که گوید انعم الله مساک
1 افتاد مرا با سر زلفین تو کار عیبم مکن و به کار خویشم بگذار
2 اندر سر زلف تو دلی گم کردم جویای دل خودم مرا با تو چکار