ایزد همه کار بد از اوحدالدین کرمانی رباعی 145
1. ایزد همه کار بد و نیکو داند
او راز دل رومی و هندو داند
...
1. ایزد همه کار بد و نیکو داند
او راز دل رومی و هندو داند
...
1. آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ
آنجا که شقاوت است چه نام و چه ننگ
...
1. گر هست سعادتت چه شکّر چه شرنگ
ور زانک شقاوت است چه صلح و چه جنگ
...
1. می کن ستمی و هر چه بادا بادا
کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
...
1. گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم
گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
...
1. تو بر دل من حکم روانی می کن
هر حکم روانی که توانی می کن
...
1. تو به دانی دوای جانم کردن
من هیچ دوای خود ندانم کردن
...
1. تا بتوانم به ترک غمها سازم
گر بگریزم من از غمت ناسازم
...
1. ای دل نه همه ساله شکر باید خورد
بسیار شکر که برحذر باید خورد
...
1. چون از خُم تست می چه صافی و چه درد
از تو چه بزرگ تحفه ای جان و چه خرد
...
1. ای گشته به اسباب غمت جانم شاد
از درد تو هرگز دل من سور مباد
...
1. چون کار زاندازه نخواهد افزود
آن به که به هرچه هست باشی خشنود
...