1 تا رهبر تو طبع بدآموز بود بخت تو مپندار که پیروز بود
2 تو خفته به عیش و شب عمرت کوتاه ترسم که چو بیدار شوی روز بود
1 آنجا که نه پیدا نه نهان در گنجد کی داعیهٔ سود و زیان در گنجد
2 اما چو گناه عاصیان عفو کنند باشد که رهی در آن میان در گنجد
1 کو دل که بگوید نفسی اسرارش کو گوش که بشنود دمی گفتارش
2 معشوقه جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش
1 با هر درمم اگر دو صد بدره بود با مهر کرامت تو یک ذرّه بود
2 گر کفر همه وجود در من باشد با بحر عنایت تو یک قطره بود
1 صدری که چو بدر کرد عالم انور بگذشت وی از نُه فلک و هفت اختر
2 زین عالم شش جهت برآمد برتر از فضل خدا تاج لعمرک بر سر
1 بنیاد وجود سخت سست افتاده است وین قابض روح نیک چست افتاده است
2 با کیست خصومت که حوادث را نیز بستست که از روز نخست افتاده است
1 گر کس دارد زنیک و بد خواه امید شاید که من از تو دارم ای ماه امید
2 گفتی که تو را چرا امید از من نیست خوی تو و بخت من و آنگاه امید؟
1 سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست
2 در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست سرگردان است
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
1 هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش
2 گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی خبر است از کارش