1 گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
2 در کار خدا مرا تصرّف نرسد امروز درآمدیم و فردا برویم
1 دم با که زنم کنون که همدم بنماند دل ریش شد و امید مرهم بنماند
2 من خوش به امید وصل او می بودم اکنون به چه خوش شوم که آن هم بنماند
1 هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم
2 یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی باشم
1 لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
2 ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی با من همه آن کن که طریق کرم است
1 شمشیر فلک پاره کند جوشنها پیکان قضا تیره کند روشنها
2 زنهار به مرگ دیگران شاد مشو دودی است برآید ز همه روزنها
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
1 با قوّت پیل مور می باید بود با ملک دو کون عور می باید بود
2 این طرفه تر است حال هر بی ادبی می باید دید و کور می باید بود
1 از بهر شناختن نکو کن خود را زیرا که سزا نکو بود نیکو را
2 بس نادره رسمی است که در راه طلب تا بی تو نباشی نشناسی او را
1 من خواهم راز آشکارا نکنم والبته هر آنچ هست پیدا نکنم
2 آن تو همان است که گویی که مکن چون مقدور است چون کنم تا نکنم
1 تسلیم و رضا به زشت کیشان ندهند و اسرار خدا به دل پریشان ندهند
2 خودبینان را به ره حجابی است بزرگ صاحب خبران خبر بدیشان ندهند