1 تا بکی مغبچه می نوش و بیار ایمان را تا بکی پیش بری لمعه شادروان را
2 این مزاریست که صد چون تو در او مدفونست که تو امروز بر او طرح کنی ایوان را
3 جمله در کشتی نوح اند حریفان در خواب ورنه هرگز نه نشانید قضا طوفان را
4 بحث بارد و قبول بت ترسا بچه است ورنه از کفر زبونی نبود ایمان را
1 پا بدامن درکش ایدل وز جهان ذلت مکش سهو کردم میکش و از دامنت منت مکش
2 لاف مردی میزنی در انجمن با دوست باش خویشتن را چون زنان درگوشه خلوت مکش
3 غمزه را بازو مرنجان زخم راضایع مکن اینک آمد جان بلب کز کشتنم زحمت مکش
4 آسمانت اینکه خاکم کشته تر دامن است آفتابست اینکه نازت میکند منت مکش
1 گر بدیرم طلبد مغبچه حور سرشت بیم دوزخ برم از یاد چو امید بهشت
2 نسبت سبحه و زنار دو صد رنگ آمیخت ورنه این رشته همانست که بیرنگ سرشت
3 عشرت رفته مجو باز که دهقان فلک تخم هر کشته که بدرود دگر بار بکشت
4 ساغر می چو دهی بوسه زپی نیز بده بندامت به کشم گر بکنندم به بهشت
1 خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد بگذر از چشمه حیوان که سرابی دارد
2 التفاتش بلب تشنه ما نیست دریغ هر که جام سخن زهر عتابی دارد
3 همه عاشق نکند دست بزلف تو دراز سر جنون شوری و هر سلسله تابی دارد
4 لن ترانی شنود مهتر ما بی ارنی این حدیث ست که هر حرف جوابی دارد
1 جان بیاد لبت شکر خاید دل بدندان غم جگر خاید
2 ظن سیری مبرکه لقمه خام بخت پیر است و دیرتر خاید
3 دل آشفته بخت من تا چند جای انگشت نیشتر خاید
4 آنکه گیرد مزاج پروانه شعله چون میوه های تر خاید
1 بسهوار توبه از می کردم و دیر مغان بستم کسی کو بازم آرد برسر خم از جهان رستم
2 بقتراکم به بندد عشق وگوید دست و پاکم زن که من بسیار از این صید زبون در خاک و خون کشتم
3 ردای عافیت بس خام بافست آتشی در زن که من زین پنبه عمری رشته و زنار می رشتم
4 سراسر کامم و در چشمه لذت فرو رفتم سراپا ریشم و در پنبه الماس آغشتم
1 منم که پاره غم در دهان غم دارم بزیر ناصیه صد داستان غم دارم
2 دلی که زخم پذیری کند نمیدانم وگرنه تیر نفس در کمان غم دارم
3 از آن به تیغ غم آیم که درد کانچه عشق هزار قافله عشرت زیان غم دارم
4 چه شد که جان بغمت داده ام بگفته عشق اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
1 منزلگه دلها همه کاشانه عشق است هرجا که دلی گمشده در خانه عشق است
2 ویرانه جاوید بماند دل بی عشق آن دل که شود آباد ویرانه عشق است
3 فرزانه درآید به پری خانه مقصود هرکس که در این بادیه دیوانه عشق است
4 پیمانه زهر فلکم تلخ نسازد این حوصله تلخی کش پیمانه عشق است
1 باز آی تا بذوق الم آشنا شویم با شیشه وزسنگ بهم آشنا شویم
2 صد بحث غم بیکدرم داغ میخرند زین ننگ با معامله کم آشنا شویم
3 راز محبتیم زما گوش و لب تهیست حاشا که ما بلوح و قلم آشنا شویم
4 باید کشید خون شهیدان سبوسبو تا اندکی بذوق عدم آشنا شویم
1 رفتیم و با غمت دل محزون گذاشتیم جان را بصید گاه تو در خون گذاشتیم
2 رفتیم و دل رمیده و شبدیز غیر را با شوق بی عنانی گلگون گذاشتیم
3 رفتیم و توبه کرده ز میخانه مراد میل قدح بآن لب میگون گذاشتیم
4 رفتیم و در زمانه زغم نامه های تو نشنوده غم تو به مجنون گذاشتیم