1 هر زمان در فتنه خوش نامهربانی میشود وین همه غوغا برای نیم جانی میشود
2 عشق باغی دلنشین دارد که مرغ دل درو گر نشیند بر گیاهی آشیانی میشود
3 هر که بنشیند بگرد خوان گردشهای دهر گر ستاند یک نواله میزبانی میشود
4 کیمیاگر نشاه دارد که داروی مسیح گر بدستش اوفتد درد گرانی میشود
1 آنرا که مراد حال باشد کی رغبت قیل و قال باشد
2 آن جرعه که در دشکوه دارد در ساغر من زلال باشد
3 از شغل غمی که گفتنی نیست گویم بتو گر مجال باشد
4 هر نقش که در بهشت بینم در کارگه خیال باشد
1 کسی کز فقر جوید کام دل درویش کی ماند دلی گر ریش باید مومیائی ریش کی ماند
2 چو نشتر می خلد پای تمنا در دلم آری تمنائی که در دل بشکند از نیش کی ماند
3 کجا در دل گذارم ناله وصلش در نظر دارم کسی کین صید بیند ناز کش در کیش کی ماند
4 تماشای معانی را اگر چشمی بدست آری فضولیهای عقل مصلحت اندیش کی ماند
1 برغم تو به چون لبت پیاله بنوشد بروی گرم تو ساقی که خون تو به بجوشد
2 بهای گوهر یوسف کسی چو او نشناسد همان به است که او را کسی باو نفروشد
3 کسی به بندگی آرد که در شمائل طاعت در بهشت نه بندد بروی خویش نپوشد
4 غبار کوچه راحت بدامنش ننشیند لباس درد تو بر هرکه روزگار بپوشد
1 گر محبت حمله بر ناموس کفار آورد برهمن را سبحه در گردن ببازار آورد
2 در میان گریه مستانه غرقم شحنه کو تا شراب آلوده مستم برسردار آورد
3 گر خجل باشد زایمان لذت کفرش حرام عابدی کش زلف او در قید زنار آورد
4 زین که عالم کفر گیرد کی درآرد سربه تیغ گردل شیدای موسی تاب دیدار آورد
1 غم چو شبخون میزندهان دوستان لشگر کنید جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
2 هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست هر چه گویم گر چه ناممکن بود باور کنید
3 اینک آمد عرفی از میخانه مست و بت پرست هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
1 چو با من در سخن آن لعل آتشناک خواهد شد بکامم هرچه زهر است از لبش تریاک خواهد شد
2 هجوم عاشقان در کوی او افزود و خوشحالم کزین پس در هلاک دوستان بیباک خواهد شد
3 چه غم گر دامن پاکت بخونم گردد آلود که فردا هم بآب دیده من پاک خواهد شد
4 نیم نومید اگر دستم بود کوته ز دامانش چو میدانم که در جولانگه او خاک خواهد شد
1 بلب آرام گیر ای جان غمگین یکدمی دیگر که شاید در حریم سینه بفرستد غمی دیگر
2 چو گردم تنگ دل شرح غمت را با غمت گویم که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
3 هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی کرا خوانم که بنماید دلمرا ره بسوی عالمی دیگر
4 گهی گردد عرقناک از حیا گاهی ز می هر دو گلستان جمالش تازه دارد دشبنمی دیگر
1 مردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز
2 بوی پیراهن دماغ پیر کنعان میگزد ورنه باد مصر دارد بوی پیراهن هنوز
3 بسکه دوش از ردود دل کاشانه را پر کرده ام خاک گشت و روشنائی نیست در گلخن هنوز
4 بعد مردن بین که از صبح ازل معشوق و عشق روبهم تازند نی دستست و نی دامن هنوز
1 مده تسلیم از صلح بی مدار هنوز که میشوم بفریبت امیدوار هنوز
2 اگر گشت قیامت قیامت بوعده گاه بیا که دل نشسته در آنجا بانتظار هنوز
3 بدست بوس تو از ذوق جان برآمد لیک نبرده زخم از این لذت شکار هنوز
4 فرو گرفت در و بام دیده را حسرت نگشته گرم نگاهم بروی یار هنوز