1 دانی که کیست مصلحت ما گریستن پنهان ملول بودن و تنها گریستن
2 عمرم بگریهای هوس صرف شد کنون عمری بتازه باید حالا گریستن
3 درمان درد من زمسیحا مجو که هست دردم جفای یار و مداوا گریستن
4 گاهی بیاد سرو قدی گریه هم خوش است تا کی زشوق سدره طوبی گریستن
1 خوش در خورست حسرت تو با گریستن بی یاد تو حلال مبادا گریستن
2 بی گریه دوستدار تو آرام گیرنیست یا کاو کاو دیده و دل یا گریستن
3 گوئی که یاد می کنمت گه گهی ولی بیهوده نیست در دل شبها گریستن
4 نازم بغمزه تو که یک کار کرده است صد ساله ره زدیده من تا گریستن
1 ساقی بیا و دامن گل برسبو فشان مست شراب هم بریا حین فروفشان
2 ای باغبان تو بزم فروچین که بیخودم دامان گل بیار بر حرف خوفشان
3 خاموش واعظا که دم گرم نیستت جامی بگیر و بر جگر گفتگو فشان
4 طوفان ناز و عشوه اساس امید کند ایدل بمرده دو جهان آرزو فشان
1 پیش بردم در قمار عشق جانان باختن صد شکافم بر دلست و یک گریبان باختن
2 گوی میدان وفا را زخم چوگان بشکند گر درین میدان سپهر آید بچوگان باختن
3 بردن جان دیده عشق چیده بازی هوشدار با حریف پیش بین مستانه نتوان باختن
4 بیدل و دینم وگرنه من کجا سهو از کجا از تهی دستی دلیرم در پریشان باختن
1 تا تیغ بکف یابی بر نفس دو دستی زن تا سنگ بدست آید بر شیشه هستی زن
2 چون مرغ چمن تا کی برآب و هوا کوشی پروانه صفت خود را برشعله پرستی زن
3 اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن
4 نادیده عدم خامی در زن بوجود آتش چون سیر عدم کردی بازآ در هستی زن
1 بیار شیشه می بر گل و کلاه فشان فروغ می بگریبان مهر و ماه فشان
2 زباغ همت ما زهر خند می روید بدست ماه بچین و بر وی جاه فشان
3 مجاوران حرم را در آستانه عشق غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان
4 و گر بمشهد عشق آستین فشان آئی سر قصب بفشان و بخاک راه فشان
1 هنگام و دم نزع خراب نفس است این این حالت نزعست دلم را هوس است این
2 می آئی و در خرمن ما میزنی آتش از طعنه بیندیش که خاشاک و خس است این
3 طوطی چو رود سوی شکر تلخ دهانان گویند که بیداد برنگ مکس است این
4 افغان مکن ای مرغ گرفتار فرو میر این باغ ارم نیست درون قفس است این
1 نام حسنت چون برم بر آسمان آید گران گر بگل بادی وزد بر باغبان آید گران
2 شهسوار حسن را سرمست باید بود لیک نی چنان مستی که در دستش عنان آید گران
3 دست بر دل مانده از درد خردمندی کسی آنکه بر دست و دلش رطل گران آید گران
4 بی گناهی بین گه آن بدخو بقصد کشتنم چون بره بندد خدنگی برکمان آید گران
1 نه رو از ناز می تابد گه نظاره ماه من ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
2 بفتوای کسی خون مرا ریزی که در محشر کنم گر دعوی خون باز خواهد شد نگاه من
3 مرا کشتی و خوشحالی بآن غایت که پنداری تو خواهی بود فردای قیامت داد خواه من
4 بنزدیک شما ای کشتگان عشق می آیم بدرد حسرت آرایش کنید آرامگاه من
1 دانی که چیست مصلحت ما گریستن پنهان ملول بودن و تنها گریستن
2 بیدرد را بصحبت ارباب دل چکار خندیدن آشنا نبود با گریستن
3 دایم بگریه غرقم و چون نیک بنگرم زین گریه ره دراز بود تا گریستن