آثار عرفی شیرازی

صفحه 16 از 19
19 اثر از مثنویات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر مثنویات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / مثنویات عرفی شیرازی

مثنویات عرفی شیرازی

1 کو عشق که در غمزدگی نام بر آرم نامی بمراد دل ناکام برآرم

2 بدخوی شوم روزی و این جان غم اندیش از غمکده سینه بدنام برآرم

3 سر رشته زنار جهانی بکف آید یک رشته گر از پرده اسلام برآرم

4 گر روشنی را ز برون افکنم از دل خورشید فلک را بسر بام برآرم

1 ما جام درد بادف و نی کم کشیده ایم دایم قدح نهفته زمحرم کشیده ایم

2 دامن زجام می بکش ای محتسب که ما جام و سبو زچشمه زمزم کشیده ایم

3 دانسته ایم تلخی عیش و گذشته ایم تا خویش را بحلقه ماتم کشیده ایم

4 ناسور گشته زخم و نمک را چه میکنیم ما انتقام خویش زمرهم کشیده ایم

1 تا تیغ بکف یابی بر نفس دو دستی زن تا سنگ بدست آید بر شیشه هستی زن

2 چون مرغ چمن تا کی برآب و هوا کوشی پروانه صفت خود را برشعله پرستی زن

3 اندوه مسلط کن بر شادی دون فطرت شمشیر بلندی را بر تارک پستی زن

4 نادیده عدم خامی در زن بوجود آتش چون سیر عدم کردی بازآ در هستی زن

1 ترک جان در ره آن سرو روان این همه نیست عشق اگر نرخ نهد قیمت جان این همه نیست

2 جزو قیمت نیم اما به قناعت شادم کآنچه محصول زمینست و زمان این همه نیست

3 باغبان را از عشوه گل دل بگرفت ورنه پژمردگی بیم خزان این همه نیست

4 آخر از شعبده دلگیر شود شعبده باز دل قوی دارکه دستان جهان این همه نیست

1 بشرح غم نفس را ریش کردیم درون را عافیت اندیش کردیم

2 طمع بردیم چندان بر در عشق که از درد غمش درویش کردیم

3 اگر رفتیم در جنت مکن عیب که اول درد و غم را پیش کردیم

4 جنون با ما نکرد این تیغ بازی که ما با عقل دور اندیش کردیم

1 دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم چراغ خانقاه شیخ و آتش خانه شان کردم

2 زبیم هجر و امید وصال آشفته دل بودم زحیرت آشنا گشتم زخود بیگانه شان کردم

3 ز سوز مهوشان از درد چندان سوختم خود را که بر شمع مزار خویشتن پروانه شان کردم

4 سبوها دوش در مستی شکستم لیک یکیک را دگر برچیدم و بوسیدم و پیمانه شان کردم

1 ز معموری بتنگم جز دل ویران نمیخواهم چو سلطان محبت ملک آبادان نمیخواهم

2 کسی تا کی پریشان جنبش و سر درهوا باشد دگر یار جنونم عقل سرگردان نمیخواهم

3 نه داغ تازه میخارد نه زخم کهنه می کاود بده یارب دلی کاین صورت بیجان نمیخواهم

4 به تسکین دل غم دوستم ناصح چه میگوئی اگر شیون ندانی این زدن دستان نمیخواهم

1 بگاه جلوه از آن تافت روی زیبا را که جان ز شرم نماند درآستین مارا

2 نظر بحال دل آن پر غرور نگشاید که سیر دیده نه بیند متاع یغما را

3 امید مغفرتت بس مرا که هم امروز که می کشند غمت انتقام فردا را

4 باین جمال چو آئی برون به معجز عشق زکام خلق برم لذت تماشا را

1 هر کس که در بهار بصحرا برون رود عیش آنگهی کند که بذوق جنون رود

2 عارف بخار وگل چو بینید بروی دوست روزی دری گشاید و بیخود درون رود

3 هربامجوی بر اثر عشق روکه گل رویش بمطلب است ولی واژگون رود

4 سرچشمه تراوش دشنام همت است هر ماجرا که بر سر دنیای دون رود

1 آنرا که مراد حال باشد کی رغبت قیل و قال باشد

2 آن جرعه که در دشکوه دارد در ساغر من زلال باشد

3 از شغل غمی که گفتنی نیست گویم بتو گر مجال باشد

4 هر نقش که در بهشت بینم در کارگه خیال باشد

آثار عرفی شیرازی

19 اثر از مثنویات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر مثنویات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی