1 زمن نبود فغانی که دوش میکردم نصیحت غم روی تو گوش میکردم
2 فغان نه شیوه اهل دلست ای بلبل وگرنه من زتو افزون خروش میکردم
3 گرم بمجمع افسردگان قدم میرفت بناله همه را شعله نوش میکردم
4 زصد وصال نیاید شب آنچه من بخیال زشیوه های تو با عقل و هوش میکردم
1 چند بی بهره شود دیده گریانی چند زلف جمع آر که جمعند پریشانی چند
2 گلرخان محنت نایاب بیابند مگر یکنفس چاک به بینند گریبانی چند
3 آنکه آماده کند پرده ما کرده گناه کی درد پرده از کرده پشیمانی چند
4 کبریای تو برانم که نیارد بنظر مشتی آلوده و آلایش دامانی چند
1 هرگز دل کس را بگناهی نشکستیم وز بهر جز اطرف کلاهی نشکستیم
2 صد نخل نشاندیم ولی گوشه دستار از طرف چمن شاخ گیاهی نشکستیم
3 از میکده بردیم دو صد شیشه بکعبه یک شیشه دل برسر راهی نشکستیم
4 صدره نشکستیم سر از سنگ جنون لیک یک ره بغلط طرف کلاهی نشکستیم
1 از بس که روی گرم بهر سو گذاشتیم صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم
2 از شرم ناکسی نگشودیم دیده را الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم
3 هر گوهری که دل زتعلق گرفته بود در دامن کرشمه دلجو گذاشتیم
4 ما بر فریب چشم غزالان باختیم مجنون بازمانده بآهو گذاشتیم
1 امشبم کشت غمت عشرت فردای تو خوش کار خود کرد بمن غم دل غمهای تو خوش
2 گر چنین غمزه کند کاوش دل ممکن نیست که شود خاطرم از شغل تماشای تو خوش
3 فرصتم نیست که در پای تو جان افشانم بس که می آیدم از دیدن بالای تو خوش
4 دیدم از زلف شکن در شکن و چین در چین همه جا خاص تو ای دل بنشین جای تو خوش
1 از دل غم او دریغ داریم این می زسبو دریغ داریم
2 تا درسر کوی تو بلغزید پای از لب جو دریغ داریم
3 دوزیم ز چاک سینه مرهم زین رخنه رفو دریغ داریم
4 خود چیست متاع دین که آنرا از روی نکو دریغ داریم
1 ساقی بیا و دامن گل برسبو فشان مست شراب هم بریا حین فروفشان
2 ای باغبان تو بزم فروچین که بیخودم دامان گل بیار بر حرف خوفشان
3 خاموش واعظا که دم گرم نیستت جامی بگیر و بر جگر گفتگو فشان
4 طوفان ناز و عشوه اساس امید کند ایدل بمرده دو جهان آرزو فشان
1 منم کز باده عشرت خروشیدن نمیدانم بدست من مده این می که نوشیدن نمیدانم
2 طبیبا سرکش است این قامت دیوانه خوی من مبر پیراهن عصمت که پوشیدن نمیدانم
3 من آن مست می شوقم که گر صدسال شوق او نماید آتش و من نیز جوشیدن نمیدانم
4 بریش تازگی از مرهم آسیب نمک ساید نهی ز الماس وز حیرت خروشیدن نمیدانم
1 صباحی دلگشا چون خنده حور که شادی مست بود اندوه مستور
2 تتق می بست ابر نو بهاران چمن مشتاق شیرین بود و یاران
3 چمن برابر سودی سر و سیراب چراغ برق گشتی شاخ عناب
4 زمین طناز و گردون خشمگین بود که با آن زهره با این یاسمین بود
1 بیار باده که جانم دمی زناله برآید هزار زمزمه از دل بیک پیاله برآید
2 بشوی نامه دانش بجو رساله مستی بشوی نامه دانش بجو رساله مستی
3 بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسه غم چه غم خوری که چنان کارت از حواله برآید
4 مچش که شعبده میزیان دهر بلند است اگر بزهر نیالوده یک نوله برآید