1 ز بیدردی به امید اجل در عشق مرهونم نه شرم از قتل فرهاد و نه ننگ از مرگ مجنونم
2 و بال از هوش دانست از خرد گر همچنین خیزد همان بهتر که ساقی در شراب انداز مجنونم
3 فغان العطش ناگه بگوش خضرره یابد بیا ای عشق وبنماره بسوی چشمه خونم
4 که در بیرون گلشن بلبلی را در قفس دارد که فریاد وی از عشق آتشی افروزد به بیرونم
1 چه غم ز رفتن اینست می کشد اینم که غمزه تو ببازیچه می برد دینم
2 فروغ آینه ام بی چراغ مجلس نیست کجاست سرمه کش دیده خدا بینم
3 امام شهر که مستم ندیده حیران بود بیا بگو بتماشا کنونکه رنگینم
4 زمن فراغت فردوس دور باد که من بساط ما تمیان بر فراغ می چینم
1 صد پرده تصور باطل شکافتیم تا اندکی معامله دل شکافتیم
2 نوری نداشت غمکده حسن از دریچه باف روزی بآن دریچه مقابل شکافتیم
3 آن کشته ایم کز اثر نوحه های خویش صد بار جامه در بر قاتل شکافتیم
4 در جست و جوی لذت زخم نهان تو هر موی کشتگان ترا دل شکافتیم
1 دل در شکن طره دلبند شکستیم صد نیش بلا در دل خرسند شکستیم
2 سودا زدگی بین که دل همنفسان را صد بار زنشنیدن یک پند شکستیم
3 ما را بکن از عشق بزهر مژه ها یاد کین توبه بامید شکر خند شکستیم
4 می گفت به یعقوب محبت که بسی ما دلهای پدر در غم فرزند شکستیم
1 باز میخواهم که شوخ دل ربائی خوش کنم وز برای چهره سودن خاکپائی خوش کنم
2 باز میخواهم که چون بلبل ز شوق نوگلی از ترنم های درد افزا نوائی خوش کنم
3 باز میخواهم که دل در دست و جان در آستین در میان دلبران افتم بلائی خوش کنم
4 باز میخواهم که بنشینم براه وعده خاطر خود را بهر آواز پائی خوش کنم
1 در آتش آمدیم و فغانی نداشتیم بودیم شمع شوق و زبانی نداشتیم
2 صد شیوه یافتیم زمعشوق روز وصل وز بهر نیم شیوه بیانی نداشتیم
3 صدره بدیر وکعبه قدم رفت هیچگاه دستی نیافتیم و عنانی نداشتیم
4 در شیشه کاو کاو بسی عرض کرد لیک در شیشه ناشکسته فغانی نداشتیم
1 زمن نبود فغانی که دوش میکردم نصیحت غم روی تو گوش میکردم
2 فغان نه شیوه اهل دلست ای بلبل وگرنه من زتو افزون خروش میکردم
3 گرم بمجمع افسردگان قدم میرفت بناله همه را شعله نوش میکردم
4 زصد وصال نیاید شب آنچه من بخیال زشیوه های تو با عقل و هوش میکردم
1 چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم بکمان آمده عنقای مرادی بزنیم
2 چند خوش شیشه بگیریم و بریزیم بجام یکدو جامی زکف حور نژادی بزنیم
3 من از این سوی تو از آن سوی و میگویم دل دست در دامن کسری زده وادی بزنیم
4 بر دل صد ورق از یاس نبندیم گره بر دل صد ورق از یاس نبندیم گره
1 ما گریبان دل از گلهای غم پر کرده ایم از شراب تلخکامی جام جم پر کرده ایم
2 مژده بادای دل نثار کام را آماده باش کز گل پژمردگی دامان غم پر کرده ایم
3 هیچ از این حسرت نمی سوزیم کز بازار فیض اهل دل حبیب مراد و ما شکم پر کرده ایم
4 تیغ و سر در کف بسوی عشق رفتم گفت رو کز شهیدان عاقبت را از عدم پر کرده ایم
1 بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم بغم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم
2 بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یکچندی نصیحتهای بیدردان شنیدن آرزو دارم
3 بیا ای بخت و تقریبی برانگیز از پی قتلم که جانرا بسمل آن غمزه دیدن آرزو دارم
4 بیا ای عمر ترک بیوفائی کن که در محشر ز زخم غمزه اش درخون طپیدن آرزو دارم