ز بیدردی به امید اجل از عرفی شیرازی مثنوی 119
1. ز بیدردی به امید اجل در عشق مرهونم
نه شرم از قتل فرهاد و نه ننگ از مرگ مجنونم
1. ز بیدردی به امید اجل در عشق مرهونم
نه شرم از قتل فرهاد و نه ننگ از مرگ مجنونم
1. چه غم ز رفتن اینست می کشد اینم
که غمزه تو ببازیچه می برد دینم
1. صد پرده تصور باطل شکافتیم
تا اندکی معامله دل شکافتیم
1. دل در شکن طره دلبند شکستیم
صد نیش بلا در دل خرسند شکستیم
1. باز میخواهم که شوخ دل ربائی خوش کنم
وز برای چهره سودن خاکپائی خوش کنم
1. در آتش آمدیم و فغانی نداشتیم
بودیم شمع شوق و زبانی نداشتیم
1. زمن نبود فغانی که دوش میکردم
نصیحت غم روی تو گوش میکردم
1. چند از این بند غمت فال گشادی بزنیم
بکمان آمده عنقای مرادی بزنیم
1. ما گریبان دل از گلهای غم پر کرده ایم
از شراب تلخکامی جام جم پر کرده ایم
1. بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم
بغم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم
1. رفتیم و با غمت دل محزون گذاشتیم
جان را بصید گاه تو در خون گذاشتیم
1. منم که بهر دل اسباب داغ میدزدم
نسیم گلشن غم در دماغ میدزدم