1 تنها نه دلم باده نابش همه خونست مغز قلم و مغز کتابش همه خونست
2 دلها شکند وز دل من یاد نیارد چون بشکند این خم که شرابش همه خونست
3 از سوز دل ما بشکن توبه که این نیست آن می که چنین کرده خرابش همه خونست
4 عرفی نکنی ترک دل ریش چکیدن کان میوه طوبی است که آبش همه خونست
1 عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد اهل دل باشم و ایمان زمیان گم باشد
2 ای خوش آن حسرت دیدار که گردد زدلم صد حکایت بدهان جمع و زبان گم باشد
3 ای خوش آن بیخودی ذوق که بر خوان وصال راه آمد شد دستم بدهان گم باشد
4 تا ابد مشهد مانکهت دل خواهد داشت بوی گل نیست که در فصل خزان گم باشد
1 میان دعا بر دل شب مزن زلب ناله برچین و یارب مزن
2 مزن لاف اسلام اگر میزنی چو ملزم برآئی بمشرب مزن
3 بجولان خود هم مزن خنده همین کوز بالای اشهب مزن
4 پی حسنت الوانت این مست گل که در خون سرشتی بقالب مزن
1 هر که از خونریز من آلوده گردد دامنش عذر ننگ این عمل در عهده شکر ازمنش
2 خست از اندازه بیرون میبرد دهر خسیس آتشی بینم که میگردد بگرد دامنش
3 در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست دیده باید که بیند خون من در گردنش
4 وه چه صیادی که هر صیدی که زخمی از تو یافت سر بدنبال تو دارد تا بود جان در تنش
1 دورم از کوی تو جا در زیر خاکم بهتر است زندگی تلخست با حرمان هلاکم بهتر است
2 من که مجروح خمارم مرهم راحت چه سود جان مرهم پرجراحت برگ تاکم بهتر است
3 گربکشتی از فراقم سوختی منت منه من که در دوزخ بزندان هلاکم بهتر است
4 ره بامیدم مده عرفی که بی باکم بسی من صلاح خویش دانم ترسناکم بهتر است
1 مردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز
2 بوی پیراهن دماغ پیر کنعان میگزد ورنه باد مصر دارد بوی پیراهن هنوز
3 بسکه دوش از ردود دل کاشانه را پر کرده ام خاک گشت و روشنائی نیست در گلخن هنوز
4 بعد مردن بین که از صبح ازل معشوق و عشق روبهم تازند نی دستست و نی دامن هنوز
1 ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم لبریز گشته ایم ز خون باده چون کشیم
2 ما روی گرم را دل و جان وقف کرده ایم این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم
3 دل را نداده اند و عنانش بدست اوست ما از کفش عنان دل داده چون کشیم
4 ما را بود معامله با عالم قدیم منت از این جهان عدم زاده چون کشیم
1 کسی بدور محبت خمار غم نکشد که در کشد قدح زهر و درد هم نکشد
2 تو را عبادت و ما را محبت ای زاهد بحل که کار به نادانی قلم نکشد
3 بسوز برهمنا سبحه را به دیده ناقوس که ننگ نسبت ما دیر چون حرم نکشد
4 چو دود سینه من سایبان زند فردا زآفتاب قیامت کسی الم نکشد
1 سرا پای وجودم وزمحبت حال دل دارد ز ذوق درد بیرونم درون را مشتعل دارد
2 فغان از جلوه حسنی که دلهای شهیدانرا زننگ آرمیدنهاست حیرانی خجل دارد
3 گل امید ما را آفت پژمردگی نبود که باغ آرزوی ما هوائی معتدل دارد
4 بعهد حسن او گاه تبسم بینی از دلها که گوئی مرده صد ساله درسینه دل دارد
1 گرامی چهره پرداز معانی چنین زد آستین بر نقش مانی
2 که چون فرزانه فرهاد غم اندیش بلوح سنگ زد نقش دل خویش
3 جهان عار از نگارستان چین کرد فلک صد نوبت آهنگ زمین کرد
4 چنان طوفانی افتاد اندرین فرش که میزد موج شهرت سینه بر عرش