1 تا بکی عمر بافسوس و جهالت برود نشأه باده بتاراج ملامت برود
2 بخت بد را خجل از پرسش باطل چکنم بهتر آنست که عمرم ببطالت برود
3 زاهد از کعبه عنان تافته می آید لیک چون طمع داشت که خضرش بدلالت برود
4 رهرو کعبه که دیر است حوالتگاهش برود لیک زدنبال حوالت برود
1 بیار شیشه می بر گل و کلاه فشان فروغ می بگریبان مهر و ماه فشان
2 زباغ همت ما زهر خند می روید بدست ماه بچین و بر وی جاه فشان
3 مجاوران حرم را در آستانه عشق غبار ناصیه آشوب بر جباه فشان
4 و گر بمشهد عشق آستین فشان آئی سر قصب بفشان و بخاک راه فشان
1 نام حسنت چون برم بر آسمان آید گران گر بگل بادی وزد بر باغبان آید گران
2 شهسوار حسن را سرمست باید بود لیک نی چنان مستی که در دستش عنان آید گران
3 دست بر دل مانده از درد خردمندی کسی آنکه بر دست و دلش رطل گران آید گران
4 بی گناهی بین گه آن بدخو بقصد کشتنم چون بره بندد خدنگی برکمان آید گران
1 زخونم روی میدان تازه گردان تمنای شهیدان تازه گردان
2 زدل یک لخت دارم نیم خورده جگر بریان کن و خوان تازه گردان
3 بعالم وقتی آسان مردنی بود ببالینم بیا آن تازه گردان
4 اگر طوفان نوحی خواهی از خون کهن ریشم بمژگان تازه گردان
1 کعبه بیذوق است و یاران را وداعی میکنیم مژده اهل دیر را کآنجا وداعی میکنیم
2 گر حدیث عشق کم گویی تو با آسودگان جای منت هست تحقیق صداعی میکنیم
3 زهر کو خون جگر کو شهد ناب و شیر چند صبر دشوار است با رضوان نزاعی میکنیم
4 در سماع ای شیخ موج از آستین ما بریز در شهادتگاه او ما هم سماعی میکنیم
1 ما گریبان دل از گلهای غم پر کرده ایم از شراب تلخکامی جام جم پر کرده ایم
2 مژده بادای دل نثار کام را آماده باش کز گل پژمردگی دامان غم پر کرده ایم
3 هیچ از این حسرت نمی سوزیم کز بازار فیض اهل دل حبیب مراد و ما شکم پر کرده ایم
4 تیغ و سر در کف بسوی عشق رفتم گفت رو کز شهیدان عاقبت را از عدم پر کرده ایم
1 نه رو از ناز می تابد گه نظاره ماه من ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
2 بفتوای کسی خون مرا ریزی که در محشر کنم گر دعوی خون باز خواهد شد نگاه من
3 مرا کشتی و خوشحالی بآن غایت که پنداری تو خواهی بود فردای قیامت داد خواه من
4 بنزدیک شما ای کشتگان عشق می آیم بدرد حسرت آرایش کنید آرامگاه من
1 دل بدست و پای کوبان از حرم یگریختم وین سیه قندیل را از خاک دیر آویختم
2 توتیای دیده توفیق یعنی خاک دیر برسر دل تهنیت گویان بمژگان ریختم
3 راهب دیر وصنم مست سماع ماتم اند تا بشیون نغمه ناقوس را آویختم
4 گوهری کزوی بیاید دیده معنی صفا در جهان پیدا نشد هر چند خاکش بیختم
1 دلی داریم و با جمعی پریشان از غم اوئیم که میمیرد برای درد و ما در ماتم اوئیم
2 باین آمیزش و این محرمی گر تو بدید آری مگن بیگانگی غم که ما هم محرم اوئیم
3 اگر با مرد غم باشیم تاب آریم این غم را که ناشایسته چند آرزومند غم اوئیم
4 بجو فرزانه عرفی که گوید حالت عشقت که ما دیوانگان هرزه گرد عالم اوئیم
1 زننگ عافیت بازم دل شرمنده میسوزد نه از دل گریه میجوشد نه برلب خنده میسوزد
2 چراغی روشنست از عشق او در مجمع هستی کز آواز فروغش میگدازد بنده میسوزد
3 نه تنها عشق سوزد ساکنان ملک هستی را دراین طوفان آتش رفته و آینده میسوزد
4 مکن بر عزت خود تکیه عرفی شرط عشقست این که اکثر آبروی گوهر ارزنده میسوزد