آثار عرفی شیرازی

صفحه 10 از 19
19 اثر از مثنویات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر مثنویات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / مثنویات عرفی شیرازی

مثنویات عرفی شیرازی

1 گفتم نکنم زکین فراموش در حشر مکن همین فراموش

2 کو زخم کرشمه که از ذوق بر لب شود آفرین فراموش

3 خون جوش نمی زند ز خاکم از کشته مکن چنین فراموش

4 صیدی گذرد که از خراشی صیاد کند کمین فراموش

1 دلی دارم که میجوشد زهر موچشمه خونش نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش

2 به افسون میکند آلوده درد عافیت بخشم بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش

3 ز گلگون کی نهدمنت بدوش کوهکن شیرین که ساق عرش غیرت میبرد بر پای گلگونش

4 اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده شود معلوم بر لیلی که لیلی بود مجنونش

1 امشبم کشت غمت عشرت فردای تو خوش کار خود کرد بمن غم دل غمهای تو خوش

2 گر چنین غمزه کند کاوش دل ممکن نیست که شود خاطرم از شغل تماشای تو خوش

3 فرصتم نیست که در پای تو جان افشانم بس که می آیدم از دیدن بالای تو خوش

4 دیدم از زلف شکن در شکن و چین در چین همه جا خاص تو ای دل بنشین جای تو خوش

1 منم که میکنم از درد بیکرانه خویش مگو مگو زغم آرایش زمانه خویش

2 فلک بچرب زبانی گدای فرصت نیست بمدعی ندهی گوهر یگانه خویش

3 ز نفخ صورنه طوفان نوح بی خطر است چرا نتازد عنقاب بآشیانه خویش

4 بوعدگاه تو امید آنقدر بنشاند که در دیار خودم سوخت شوق خانه خویش

1 کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ریش هزار چرخ زند بیخودانه بر سر بیش

2 تو هم زبتکده آئی و طوف کعبه کنی اگر نقاب گشایم زحسن طنیت خویش

3 همه ز عاقبت اندیشی اند سرگردان من این فریب نخوردم ز عقل دور اندیش

4 میل دارم کز می غم در بهشت آیم بجوش یعنی اندر بزم آن حورا سرشت آیم بهوش

1 تا برده ام بمدرسه عشق رخت خویش دارم وظیفه از جگر لخت لخت خویش

2 مخمور خامشیم فراموش کرده ایم هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش

3 شاهی که ظلم را بمیانجی عنان دهد تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش

4 مهلت مجو که پیشتر از عهد غنچگی گل باز بسته بود زشاخ درخت خویش

1 هر که از خونریز من آلوده گردد دامنش عذر ننگ این عمل در عهده شکر ازمنش

2 خست از اندازه بیرون میبرد دهر خسیس آتشی بینم که میگردد بگرد دامنش

3 در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست دیده باید که بیند خون من در گردنش

4 وه چه صیادی که هر صیدی که زخمی از تو یافت سر بدنبال تو دارد تا بود جان در تنش

1 پا بدامن درکش ایدل وز جهان ذلت مکش سهو کردم میکش و از دامنت منت مکش

2 لاف مردی میزنی در انجمن با دوست باش خویشتن را چون زنان درگوشه خلوت مکش

3 غمزه را بازو مرنجان زخم راضایع مکن اینک آمد جان بلب کز کشتنم زحمت مکش

4 آسمانت اینکه خاکم کشته تر دامن است آفتابست اینکه نازت میکند منت مکش

1 کسی کو دلگشا ماند دلش چون سنگ می بینم از آن در خوشدلی هم خویش را دلتنگ می بینیم

2 براه عشق هرکس کوشش دارد بغیر از من که دائم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم

3 ندانم کین پریشان دل چه میخواهد ز جان خود مدام این شیشه را درگفت وگو با سنگ می بینم

4 همین غمها بعهد جهل بود اما نمیدیدم همانا این ستم ها را من از فرهنگ می بینم !

1 از آن زباده شوق تو هوش جان دزدم که لذت غمت از کام او نهان دزدم

2 تو گرم رانی و سوزم که چون رسی بر من چگونه شیوه گرمی از آن عنان دزدم

3 خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت دل از نگاه وز دل جان و من زجان دزدم

4 بجور تا کنم او را دلیر میخواهم که فاش گویم و پنهان اثر از آن دزدم

آثار عرفی شیرازی

19 اثر از مثنویات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر مثنویات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی