1 گردل اهل حقیقت در راز افشاند زاهد از دامن دل گرد مجاز افشاند
2 همت اینست که با اینهمه امید دلم آستین بر اثر عجز و نیاز افشاند
3 عرق شبنم خلد است هرآن قطره خوی که سمند تو نگاه تک و تاز افشاند
4 چه عجب کز دل محمود فرو ریزد خون گر صبا سلسله زلف ایاز افشاند
1 هرکرا نشاه غیرت بسلامت باید در مصاف غم دل تاب اقامت باید
2 همت اندوه شدن باید اگر مرد غمی نه دعای غم و نفرین سلامت باید
3 جگر تشنه و فرسودگی پای کجاست گر کنی طی ره عشق علامت باید
4 تا نظر باز کنی جلوه کند دوست ولی تا تو بیدار شوی صور قیامت باید
1 عاقلان آدابت آموزند و رسوایت کنند دامن جمعی بدست آور که شیدایت کنند
2 ناگهان عشقت گذارند از حجاب ناکسی پرده بگشا تا زنادانی تمنایت کنند
3 باغ گل پژمرده کردی روز کس درهم مکش من هم از غیرت گذشتم کی تمنایت کنند
4 پس نکوئی جلوه کن بر مستحقان زینهار تا دعائی بهر حسن عالم آرایت کنند
1 خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد بگذر از چشمه حیوان که سرابی دارد
2 التفاتش بلب تشنه ما نیست دریغ هر که جام سخن زهر عتابی دارد
3 همه عاشق نکند دست بزلف تو دراز سر جنون شوری و هر سلسله تابی دارد
4 لن ترانی شنود مهتر ما بی ارنی این حدیث ست که هر حرف جوابی دارد
1 تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود گوشه دامن ما وقف میان خواهد بود
2 می نمودند ملایک بازل عشق بهم کین گهر دست زد بی بصران خواهد بود
3 گر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشق صورت ناصیه برخاک عیان خواهد بود
4 جز ببازار قیامت دل پرخون زنهار مفروشید که این جنس گران خواهد بود
1 بیار باده که جانم دمی زناله برآید هزار زمزمه از دل بیک پیاله برآید
2 بشوی نامه دانش بجو رساله مستی بشوی نامه دانش بجو رساله مستی
3 بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسه غم چه غم خوری که چنان کارت از حواله برآید
4 مچش که شعبده میزیان دهر بلند است اگر بزهر نیالوده یک نوله برآید
1 کسی بدور محبت خمار غم نکشد که در کشد قدح زهر و درد هم نکشد
2 تو را عبادت و ما را محبت ای زاهد بحل که کار به نادانی قلم نکشد
3 بسوز برهمنا سبحه را به دیده ناقوس که ننگ نسبت ما دیر چون حرم نکشد
4 چو دود سینه من سایبان زند فردا زآفتاب قیامت کسی الم نکشد
1 هر جا که مست او غمزه زن آن غمزه آئین میرود دل می طپد جان میچکد سر میرود دین میرود
2 از وعده گاه وصل او هر شام تا غمخانه ام آرام در خون می طپد امید تمکین میرود
3 گویا زعیش آباد وصل آمد نسیم مژده کز خون دل گل میدمد وز روی غم چین میرود
4 گریار شادی هست دل هر گه که نامش میبرم بهر چه غم را هر زمان صد گونه نفرین میرود
1 کسی بدیده ناقوس خوار می آید که پاسخ سخنش ناگوار می آید
2 زمانه اهل دلی نیستش نمیدانم که بوی دل زکدامین دیار می آید
3 دلی بروشنی آفتاب خنده زند که از زیارت شبهای تار می آید
4 هزار جان گرامی بنرخ جو نخرند بعالمی که درو دل بکار می آید
1 جان بیاد لبت شکر خاید دل بدندان غم جگر خاید
2 ظن سیری مبرکه لقمه خام بخت پیر است و دیرتر خاید
3 دل آشفته بخت من تا چند جای انگشت نیشتر خاید
4 آنکه گیرد مزاج پروانه شعله چون میوه های تر خاید