عاقلان آدابت آموزند از عرفی شیرازی مثنوی 71
1. عاقلان آدابت آموزند و رسوایت کنند
دامن جمعی بدست آور که شیدایت کنند
1. عاقلان آدابت آموزند و رسوایت کنند
دامن جمعی بدست آور که شیدایت کنند
1. خضر اگر بر لب کس منت آبی دارد
بگذر از چشمه حیوان که سرابی دارد
1. تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود
گوشه دامن ما وقف میان خواهد بود
1. بیار باده که جانم دمی زناله برآید
هزار زمزمه از دل بیک پیاله برآید
1. کسی بدور محبت خمار غم نکشد
که در کشد قدح زهر و درد هم نکشد
1. هر جا که مست او غمزه زن آن غمزه آئین میرود
دل می طپد جان میچکد سر میرود دین میرود
1. کسی بدیده ناقوس خوار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
1. جان بیاد لبت شکر خاید
دل بدندان غم جگر خاید
1. هر زمان در فتنه خوش نامهربانی میشود
وین همه غوغا برای نیم جانی میشود
1. آنرا که مراد حال باشد
کی رغبت قیل و قال باشد
1. کسی کز فقر جوید کام دل درویش کی ماند
دلی گر ریش باید مومیائی ریش کی ماند
1. برغم تو به چون لبت پیاله بنوشد
بروی گرم تو ساقی که خون تو به بجوشد