1 کسی بدیده ناقوس خوار می آید که پاسخ سخنش ناگوار می آید
2 زمانه اهل دلی نیستش نمیدانم که بوی دل زکدامین دیار می آید
3 دلی بروشنی آفتاب خنده زند که از زیارت شبهای تار می آید
4 هزار جان گرامی بنرخ جو نخرند بعالمی که درو دل بکار می آید
1 گردل اهل حقیقت در راز افشاند زاهد از دامن دل گرد مجاز افشاند
2 همت اینست که با اینهمه امید دلم آستین بر اثر عجز و نیاز افشاند
3 عرق شبنم خلد است هرآن قطره خوی که سمند تو نگاه تک و تاز افشاند
4 چه عجب کز دل محمود فرو ریزد خون گر صبا سلسله زلف ایاز افشاند
1 هرگز نگشایم در دکان غم دل وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم
2 زان اهل نفاقم نه پسندند که هرگز قول غلط و فعل مسلم نفروشم
3 عرفی دل آباد بیکجو نخرد عشق من هم دل ویران بدو عالم نفروشم
1 از دل این شعله چو داغ صنم افروخته ایم آتش بتکده را در حرم افروخته ایم
2 شب غم را بعدم راه برد دلبر کام آتشی راه براه عدم افروخته ایم
3 موسی آرید باین دیر که ارباب نظر آتش طور ز روی صنم افروخته ایم
4 سجده برهمن اینجا نه حرامست بیا که صد آتشکده درکنج غم افروخته ایم
1 گلی ناچیده بوئی ناکشیده زین چمن رفتم بتلخی رفتم اینک در میان این سخن رفتم
2 بدنیا نیست بازاری مرا این سودم ازو وی بس که عریان آمدم اکنون چو رفتم بی کفن رفتم
3 نه کوششهای فرهادی نه سودای زلیخائی از این هنگامه آخر شرمسار مرد وزن رفتم
4 نه یارب را جوابی آمده نی یا صنم عرفی زدیر و کعبه حیران تا در بیت الحزن رفتم
1 دانی که چیست مصلحت ما گریستن پنهان ملول بودن و تنها گریستن
2 بیدرد را بصحبت ارباب دل چکار خندیدن آشنا نبود با گریستن
3 دایم بگریه غرقم و چون نیک بنگرم زین گریه ره دراز بود تا گریستن
1 چه غم ز رفتن اینست می کشد اینم که غمزه تو ببازیچه می برد دینم
2 فروغ آینه ام بی چراغ مجلس نیست کجاست سرمه کش دیده خدا بینم
3 امام شهر که مستم ندیده حیران بود بیا بگو بتماشا کنونکه رنگینم
4 زمن فراغت فردوس دور باد که من بساط ما تمیان بر فراغ می چینم
1 چند چو اهل آبرو در پی آبرو روم زهر ز امتحان خورم در پی آرزو روم
2 شوق سر بریده را بر سردار میبرد این سروصد سرد گر بازم و رو برو روم
3 دست بدست میروم همره لشگر جنون تا بکدام دشت خون پا نهم و فرو روم
1 هر چه با او گویم از مردم دگرگون بشنوم باز حرفی گفته ام امروز تا چون بشنوم
2 واعظا درمانده رسوای عشقم دم مزن گر توانم نکته زان لعل میگون بشنوم
3 تشنه غم بودم اکنون شاد گردم هر کجا از لب غم دیدگان دشنام پر خون بشنوم
4 غافلم دارد جنون از حال خود بگشا نقاب کز زبان حسن لیلی نام مجنون بشنوم
1 چو با من در سخن آن لعل آتشناک خواهد شد بکامم هرچه زهر است از لبش تریاک خواهد شد
2 هجوم عاشقان در کوی او افزود و خوشحالم کزین پس در هلاک دوستان بیباک خواهد شد
3 چه غم گر دامن پاکت بخونم گردد آلود که فردا هم بآب دیده من پاک خواهد شد
4 نیم نومید اگر دستم بود کوته ز دامانش چو میدانم که در جولانگه او خاک خواهد شد