1 زو چه میخواهی دلاگر نازوا استنغناست هست بیوفا تنهاست دارو رنجش بیجاست هست
2 ایکه گوئی با اسیران شیوه های او چهاست ناز هست و عشوه هست و هر چه رادارست هست
3 حال ما آن نازنین گرچه بداند نیست لیک هر قدر گویند مستغنی و بی پرواست هست
4 چون فروزی عالمی راوه چه کم دار زحسن چهره زیباست داری قامت رعناست هست
1 بیدادگر روی تو اندازه راز است این رشته بانگشت نه پیچی که دراز است
2 عشق آفت سلطان بود آرایش بنده این مسئله در نسخه محمود وایاز است
3 یارب تو نگهدار دل خلوتیان را کان مغبچه مست ست و در صومعه باز است
4 خونابه حسرت چکد از هر مژه هرگاه بینم که خداوند کسی بنده نواز است
1 بیا که در چمن انتظار آب نماند جمال شاهد امید در نقاب نماند
2 زبسکه چشمه امیدنم نداد برون فریب تشنه لبان نیز با سراب نماند
3 کدام مسئله شرع در میان افکند که عقل معرفت آموز در جواب نماند
4 هدایتی که ز تزویر امتان عناد امید معرفت آموزی از کتاب نماند
1 بنازم شیشه می را که خوش مستانه میگرید سری خم کرده و در دامن پیمانه میگرید
2 کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه میگرید
3 دل خود را بآن خوش میکند حسرت کش دنیا که با خلق جهان در یک مصیبت خانه میگرید
4 کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را نه در معموره میخندد نه در ویرانه میگرید
1 عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد اهل دل باشم و ایمان زمیان گم باشد
2 ای خوش آن حسرت دیدار که گردد زدلم صد حکایت بدهان جمع و زبان گم باشد
3 ای خوش آن بیخودی ذوق که بر خوان وصال راه آمد شد دستم بدهان گم باشد
4 تا ابد مشهد مانکهت دل خواهد داشت بوی گل نیست که در فصل خزان گم باشد
1 ز صورت بلبل اندر بوستان فرزانه میگرید جنون مست از نوای جغد در ویرانه میگرید
2 درین ماتم سرا با مصلحت دانی مصاحب شو که در بازارها میخندد و در خانه میگرید
3 شراب هایهای گریه ام ساقی قدح میکن که عاشق بی قدح میگرید و مستانه میگرید
4 زاشگش بسترم تر شد ولی از ناز و استغنا بدان ماند که بر بیگانه بیگانه میگرید
1 کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد نه عیب خودپرستی هر زمان بر مرد و زن گیرد
2 دم عیسی بخنداند گل امید صیادی که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
3 مه کنعان بخوابست ای صبا بر برهمن بگذر که گرگی ناگهان دنبال بوی پیرهن گیرد
4 ازآن با رعشق هرگز التفاتی نیست تقوی را که عاشق نکته با زاهد بکیش برهمن گیرد
1 زننگ عافیت بازم دل شرمنده میسوزد نه از دل گریه میجوشد نه برلب خنده میسوزد
2 چراغی روشنست از عشق او در مجمع هستی کز آواز فروغش میگدازد بنده میسوزد
3 نه تنها عشق سوزد ساکنان ملک هستی را دراین طوفان آتش رفته و آینده میسوزد
4 مکن بر عزت خود تکیه عرفی شرط عشقست این که اکثر آبروی گوهر ارزنده میسوزد
1 چه پرسیم که بجانت هوای ما چه کند در آن چمن که گل آتش بود صبا چه کند
2 تبسم تو که ناسور را دهد مرهم بسینه نیش زند نیش غمزه را چه کند
3 هزار گونه مراد محال می طلبی تو خود بگو که اجابت باین دعا چه کند
4 مجو سعادت طالع دمی که فرصت نیست چه سر بریده شود سایه هما چه کند
1 دل خانه درین عالم بیگانه نگیرد قاصد بدیاری که رودخانه نگیرد
2 دل خوش کن مردان خرابات بود عشق عشاق در کعبه و بتخانه نگیرد
3 معنی بدلم باز شد اما بزبانم این گنج روان جای بویرانه نگیرد
4 بگشا لب میگون که لب شهد فروشم آفاق بشیرینی افسانه نگیرد