1 گر خدا یار دلنواز نداد بنوازش مرا نیاز نداد
2 آنکه خوی پلنگ داد مرا دل و طبع زمانه ساز نداد
3 در دم افزود روز گونه وصل که سزای شب دراز نداد
4 چون بخود دوست داریم که فلک یک نشیب مرا فراز نداد
1 از آن زباده شوق تو هوش جان دزدم که لذت غمت از کام او نهان دزدم
2 تو گرم رانی و سوزم که چون رسی بر من چگونه شیوه گرمی از آن عنان دزدم
3 خوش آن وصال که هر دم حلاوت نگهت دل از نگاه وز دل جان و من زجان دزدم
4 بجور تا کنم او را دلیر میخواهم که فاش گویم و پنهان اثر از آن دزدم
1 حال ما بنگر که آهوی حرم گم کرده ایم رهبر امید را در هر قدم گم کرده ایم
2 میشود اسباب غم اسباب افزون گرچه ما مایه افزایش اسباب غم گم کرده ایم
3 چون ترنم های مرغان بهشتی نشنوم ما که دور افتاده و باغ ارم گم کرده ایم
4 طعنه کمترزن حرم جویان ره گم کرده را این ملامت بس که ما راه حرم گم کرده ایم
1 زبهر داغ که مستان علاج می طلبند که جام می شکنند و زجاج می طلبند
2 فروغ مشعله شمع راه تیره دلان چراغ در دل شبهای واج می طلبند
3 شکوه تاج شکستند و تخت مرگ زدند زهم هنوز نهان تخت و تاج می طلبند
4 مباد لذت بیماری دل آنان را که اعتدال زبهر مزاج می طلبند
1 میفروشم راحت و عشق ستمگر میخرم میدهم روز خوش و آسیب اختر میخرم
2 ای که باز افکنده در تیغ گاه رغبتم گر متاع غم بود بکشا که اکثر میخرم
3 در سررشت من قبول شیوه انکار نیست ساده لوحم هر چه بفروشند یکسر میخرم
4 ترک جان تلخکامست و شکر خواب عدم جام زهری میفشانم تنگ شکر میخرم
1 فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما کشت و کار ما نمیگنجد به میزان شما
2 نیست غم ز آلودگی ای سالکان راه عشق دست کوثر میفشاند گرد ایوان شما
3 آفتاب ما طلوع از مشرق یثرب نمود فارغیم ای مصریان از ماه کنعان شما
4 رفتهرفته کار خود میساختم ناپایدار گر بگشتی دستگیرم فیض احسان شما
1 تا برده ام بمدرسه عشق رخت خویش دارم وظیفه از جگر لخت لخت خویش
2 مخمور خامشیم فراموش کرده ایم هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش
3 شاهی که ظلم را بمیانجی عنان دهد تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش
4 مهلت مجو که پیشتر از عهد غنچگی گل باز بسته بود زشاخ درخت خویش
1 ز صورت بلبل اندر بوستان فرزانه میگرید جنون مست از نوای جغد در ویرانه میگرید
2 درین ماتم سرا با مصلحت دانی مصاحب شو که در بازارها میخندد و در خانه میگرید
3 شراب هایهای گریه ام ساقی قدح میکن که عاشق بی قدح میگرید و مستانه میگرید
4 زاشگش بسترم تر شد ولی از ناز و استغنا بدان ماند که بر بیگانه بیگانه میگرید
1 اصلاح پریشانیم اندازه کس نیست اجزای مرا نسبت شیرازه کس نیست
2 سلمی طلبی چشم قدم شو که در این دشت غماز جرس همره جمازه کس نیست
3 ماشیونیان نغمه ندانیم که ما را گوشی است که بر نغمه و آوازه کس نیست
4 مائیم وکهن برگ و بر باغچه عشق چشم دل ما بر ثمر تازه کس نیست
1 چه دورست اینکه نفع از گردش گردون نمی بینم غم لیلی نمی یابم دلی مجنون نمی بینم
2 رواج بیغمیها بین که با آن مردم آزاری چه مختها که میدیدم زدهر اکنون نمی بینم
3 بهر کامی شهید غمزه زین پیش میدیدم در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم
4 مگودرمان درد از دست دل بگذار و راحت من کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم