1 منم که بهر دل اسباب داغ میدزدم نسیم گلشن غم در دماغ میدزدم
2 دمی که بر نفس اهل درد میجوشم هزار شعله زدود چراغ میدزدم
3 زبهر آنکه چکانم بکام تشنه لبان بآستین نمک و خون داغ میدزدم
4 دگر بوادی ایمن رسم و گرنه که من زگرد بادیه کحل سراغ میدزدم
1 ز بیدردی به امید اجل در عشق مرهونم نه شرم از قتل فرهاد و نه ننگ از مرگ مجنونم
2 و بال از هوش دانست از خرد گر همچنین خیزد همان بهتر که ساقی در شراب انداز مجنونم
3 فغان العطش ناگه بگوش خضرره یابد بیا ای عشق وبنماره بسوی چشمه خونم
4 که در بیرون گلشن بلبلی را در قفس دارد که فریاد وی از عشق آتشی افروزد به بیرونم
1 پیش بردم در قمار عشق جانان باختن صد شکافم بر دلست و یک گریبان باختن
2 گوی میدان وفا را زخم چوگان بشکند گر درین میدان سپهر آید بچوگان باختن
3 بردن جان دیده عشق چیده بازی هوشدار با حریف پیش بین مستانه نتوان باختن
4 بیدل و دینم وگرنه من کجا سهو از کجا از تهی دستی دلیرم در پریشان باختن
1 خوش در خورست حسرت تو با گریستن بی یاد تو حلال مبادا گریستن
2 بی گریه دوستدار تو آرام گیرنیست یا کاو کاو دیده و دل یا گریستن
3 گوئی که یاد می کنمت گه گهی ولی بیهوده نیست در دل شبها گریستن
4 نازم بغمزه تو که یک کار کرده است صد ساله ره زدیده من تا گریستن
1 مده تسلیم از صلح بی مدار هنوز که میشوم بفریبت امیدوار هنوز
2 اگر گشت قیامت قیامت بوعده گاه بیا که دل نشسته در آنجا بانتظار هنوز
3 بدست بوس تو از ذوق جان برآمد لیک نبرده زخم از این لذت شکار هنوز
4 فرو گرفت در و بام دیده را حسرت نگشته گرم نگاهم بروی یار هنوز
1 غم چو شبخون میزندهان دوستان لشگر کنید جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
2 هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست هر چه گویم گر چه ناممکن بود باور کنید
3 اینک آمد عرفی از میخانه مست و بت پرست هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
1 کسی که بر اثر مدعای خویشتن است کشیده تیغ ستم در قفای خویشتن است
2 کسی که مایه امکان و شان مطلب دید اگر ملول نشیند بجای خویشتن است
3 چنان زفیض قناعت بعیش مشغولم که نفس کام طلب در غذای خویشتن است
4 هزار معجزه بنمود عشق و عقل جهول هنوز امت اندیشهای خویشتن است
1 بیا که در چمن انتظار آب نماند جمال شاهد امید در نقاب نماند
2 زبسکه چشمه امیدنم نداد برون فریب تشنه لبان نیز با سراب نماند
3 کدام مسئله شرع در میان افکند که عقل معرفت آموز در جواب نماند
4 هدایتی که ز تزویر امتان عناد امید معرفت آموزی از کتاب نماند
1 بنازم شیشه می را که خوش مستانه میگرید سری خم کرده و در دامن پیمانه میگرید
2 کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه میگرید
3 دل خود را بآن خوش میکند حسرت کش دنیا که با خلق جهان در یک مصیبت خانه میگرید
4 کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را نه در معموره میخندد نه در ویرانه میگرید
1 ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او که محجوبست و میسازد هلاکم انفعال او
2 نه شرح شوقم آتش در پر روح امین افتد اگر غم نامه هجر تو بر بندم ببال او
3 نمیرم زود غمگین است پیش از مردن یاران کند آغاز شیون تا شود رفع ملال او
4 پس از مردن گره شد در گلویم گریه چون دیدم که جان رو در قفا میرفت از شوق جمال او