1 بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم بغم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم
2 بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یکچندی نصیحتهای بیدردان شنیدن آرزو دارم
3 بیا ای بخت و تقریبی برانگیز از پی قتلم که جانرا بسمل آن غمزه دیدن آرزو دارم
4 بیا ای عمر ترک بیوفائی کن که در محشر ز زخم غمزه اش درخون طپیدن آرزو دارم
1 کسی کو دلگشا ماند دلش چون سنگ می بینم از آن در خوشدلی هم خویش را دلتنگ می بینیم
2 براه عشق هرکس کوشش دارد بغیر از من که دائم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم
3 ندانم کین پریشان دل چه میخواهد ز جان خود مدام این شیشه را درگفت وگو با سنگ می بینم
4 همین غمها بعهد جهل بود اما نمیدیدم همانا این ستم ها را من از فرهنگ می بینم !
1 دلی دارم که میجوشد زهر موچشمه خونش نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش
2 به افسون میکند آلوده درد عافیت بخشم بیا ای مرگ و آزادی ببخش از ننگ افسونش
3 ز گلگون کی نهدمنت بدوش کوهکن شیرین که ساق عرش غیرت میبرد بر پای گلگونش
4 اگر در جلوه گاه حسن آید عشق بی پرده شود معلوم بر لیلی که لیلی بود مجنونش
1 شکستن دل ما کار زور بازو نیست هلاک اهل وفا جز بنوش دارو نیست
2 بعیب جوئی مجنون بدم ولی گویم خوشا دلی که تسلی بچشم آهو نیست
3 چنین گلی نه از این لاله زار دهر برست وگرنه نیست سخن در جهان که خود رو نیست
4 علاج زخم نه بازوی چاره خواست کند سرم که همدم درد است بار زانو نیست
1 صبح گدا و شام زخورشید روشن است گر قادری به بخش چراغی بشام ما
2 ما را بکام خویش بدید و دلش بسوخت دشمن که هیچگاه مبادا بکام ما
3 در خلوتی که دختررزنیست عیش نیست داغست شیخ شهر زعیش مدام ما
4 در روزگار نیست رسولی که بی حسد درگوش چون توئی برساند پیام ما
1 ازشش جهتم شکوه زند موج و خموشم در زهر زنم غوطه وسرچشمه نوشم
2 سرتا بقدم عیبم و از دوستی خویش عیبی نشناسم که از آن پرده نپوشم
3 بر خلق نخواهم که زنم ناصیه خویش تا جمله بدانند که من بیهده کوشم
4 تزویر خرم بهر دو عالم بوکالت هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم
1 عاقلان آدابت آموزند و رسوایت کنند دامن جمعی بدست آور که شیدایت کنند
2 ناگهان عشقت گذارند از حجاب ناکسی پرده بگشا تا زنادانی تمنایت کنند
3 باغ گل پژمرده کردی روز کس درهم مکش من هم از غیرت گذشتم کی تمنایت کنند
4 پس نکوئی جلوه کن بر مستحقان زینهار تا دعائی بهر حسن عالم آرایت کنند
1 کسی کز فقر جوید کام دل درویش کی ماند دلی گر ریش باید مومیائی ریش کی ماند
2 چو نشتر می خلد پای تمنا در دلم آری تمنائی که در دل بشکند از نیش کی ماند
3 کجا در دل گذارم ناله وصلش در نظر دارم کسی کین صید بیند ناز کش در کیش کی ماند
4 تماشای معانی را اگر چشمی بدست آری فضولیهای عقل مصلحت اندیش کی ماند
1 گر محبت حمله بر ناموس کفار آورد برهمن را سبحه در گردن ببازار آورد
2 در میان گریه مستانه غرقم شحنه کو تا شراب آلوده مستم برسردار آورد
3 گر خجل باشد زایمان لذت کفرش حرام عابدی کش زلف او در قید زنار آورد
4 زین که عالم کفر گیرد کی درآرد سربه تیغ گردل شیدای موسی تاب دیدار آورد
1 بنام آنکه بار دل گران کرد دعا را محرم راز نهان کرد
2 دعائی کافکند در سینه ها فرش بیک جنبش پرداز سینه تا عرش
3 هر آن مطلب که در عالم نگنجید بیک لفظ دعا گنجاند و بخشید
4 لب ما را دعای شه در آموخت بجیب هر دعا صد مدعا دوخت