1 رفتیم و با غمت دل محزون گذاشتیم جان را بصید گاه تو در خون گذاشتیم
2 رفتیم و دل رمیده و شبدیز غیر را با شوق بی عنانی گلگون گذاشتیم
3 رفتیم و توبه کرده ز میخانه مراد میل قدح بآن لب میگون گذاشتیم
4 رفتیم و در زمانه زغم نامه های تو نشنوده غم تو به مجنون گذاشتیم
1 منم که بهر دل اسباب داغ میدزدم نسیم گلشن غم در دماغ میدزدم
2 دمی که بر نفس اهل درد میجوشم هزار شعله زدود چراغ میدزدم
3 زبهر آنکه چکانم بکام تشنه لبان بآستین نمک و خون داغ میدزدم
4 دگر بوادی ایمن رسم و گرنه که من زگرد بادیه کحل سراغ میدزدم
1 ما دست دل ز چشمه بهبود شسته ایم داغی بزهر داغ نمک سود شسته ایم
2 دل در دعای کام نفس برنیاورد این شعله ننگ نسبت این دود شسته ایم
3 آسوده تر حسود که ما از ضمیر دل اندیشه زیان و غم سود شسته ایم
4 بستیم روی سجده زمحراب آرزو گر دریای از درمعبود شسته ایم
1 چه دورست اینکه نفع از گردش گردون نمی بینم غم لیلی نمی یابم دلی مجنون نمی بینم
2 رواج بیغمیها بین که با آن مردم آزاری چه مختها که میدیدم زدهر اکنون نمی بینم
3 بهر کامی شهید غمزه زین پیش میدیدم در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم
4 مگودرمان درد از دست دل بگذار و راحت من کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم
1 میفروشم راحت و عشق ستمگر میخرم میدهم روز خوش و آسیب اختر میخرم
2 ای که باز افکنده در تیغ گاه رغبتم گر متاع غم بود بکشا که اکثر میخرم
3 در سررشت من قبول شیوه انکار نیست ساده لوحم هر چه بفروشند یکسر میخرم
4 ترک جان تلخکامست و شکر خواب عدم جام زهری میفشانم تنگ شکر میخرم
1 ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم لبریز گشته ایم ز خون باده چون کشیم
2 ما روی گرم را دل و جان وقف کرده ایم این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم
3 دل را نداده اند و عنانش بدست اوست ما از کفش عنان دل داده چون کشیم
4 ما را بود معامله با عالم قدیم منت از این جهان عدم زاده چون کشیم
1 از بس که روی گرم بهر سو گذاشتیم صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم
2 از شرم ناکسی نگشودیم دیده را الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم
3 هر گوهری که دل زتعلق گرفته بود در دامن کرشمه دلجو گذاشتیم
4 ما بر فریب چشم غزالان باختیم مجنون بازمانده بآهو گذاشتیم
1 از دل این شعله چو داغ صنم افروخته ایم آتش بتکده را در حرم افروخته ایم
2 شب غم را بعدم راه برد دلبر کام آتشی راه براه عدم افروخته ایم
3 موسی آرید باین دیر که ارباب نظر آتش طور ز روی صنم افروخته ایم
4 سجده برهمن اینجا نه حرامست بیا که صد آتشکده درکنج غم افروخته ایم
1 منم کز باده عشرت خروشیدن نمیدانم بدست من مده این می که نوشیدن نمیدانم
2 طبیبا سرکش است این قامت دیوانه خوی من مبر پیراهن عصمت که پوشیدن نمیدانم
3 من آن مست می شوقم که گر صدسال شوق او نماید آتش و من نیز جوشیدن نمیدانم
4 بریش تازگی از مرهم آسیب نمک ساید نهی ز الماس وز حیرت خروشیدن نمیدانم
1 ما جام درد بادف و نی کم کشیده ایم دایم قدح نهفته زمحرم کشیده ایم
2 دامن زجام می بکش ای محتسب که ما جام و سبو زچشمه زمزم کشیده ایم
3 دانسته ایم تلخی عیش و گذشته ایم تا خویش را بحلقه ماتم کشیده ایم
4 ناسور گشته زخم و نمک را چه میکنیم ما انتقام خویش زمرهم کشیده ایم