هنگام و دم نزع خراب نفس از عرفی شیرازی مثنوی 155
1. هنگام و دم نزع خراب نفس است این
این حالت نزعست دلم را هوس است این
1. هنگام و دم نزع خراب نفس است این
این حالت نزعست دلم را هوس است این
1. نام حسنت چون برم بر آسمان آید گران
گر بگل بادی وزد بر باغبان آید گران
1. نه رو از ناز می تابد گه نظاره ماه من
ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
1. دانی که چیست مصلحت ما گریستن
پنهان ملول بودن و تنها گریستن
1. ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او
که محجوبست و میسازد هلاکم انفعال او
1. مسازم ناامید از خود چو گشتم مبتلای تو
که محروم از تمام خود برویانم برای تو
1. تو ای زاهد برو افسانه باغ ارم بشنو
ولی از وصف کوی او ببانگ شمه هم بشنو
1. از سفر می آئی و تاراج حسرت کرده
کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده
1. ای عشق خوش تهیه لذات کرده
طوطی سدره وقف خرابات کرده
1. بانگ ما کبک است خرمن را بخرمن باز ده
ایکه می گفتی خریدارم کنون آواز ده
1. تا مژده زخم دگر دامن کش جان کرده
دشوار دادن جان من خوش بر من آسان کرده