1 شب عشاق ز روز دگران در پیش است مرگ این طایفه، بسیار، ز جان در پیش است
2 من همان روز که جولان تو دیدم گفتم که فراموشی ام ز دست و عنان در پیش است
3 چه غم از پرده دری های نمیم است مرا که بر انداختن نام و نشان در پیش است
4 برو ای عقل منه منطق و حکمت پیشم که مرا نسخه ی غم های فلان در پیش است
1 غزلی گفتهام آن باعث گفتار کجاست نوگلی چیدهام آن گوشهٔ دستار کجاست
2 یک سبو می به در صومعه آرم که دگر میفروشان بستانند که بازار کجاست
3 خرمن آن ده دنیا به جوی گو بفروش آن که داند که سر کوچهٔ خمار کجاست
4 گام اول به سرت بر نهم اندر طلبش گر بدانم که گشایندهٔ اسرار کجاست
1 مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است
2 قبول خاطر معشوق شرط دیدار است به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است
3 نکاح دختر رز بود دوش با عرفی هنوز قاضی شهرش در رطبی است
1 مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست
2 عجب که باورم آید از راه اندیشی که آفتاب قیامت ز سایه ی طوبی است
3 به ملک صدق گنه را به عفو دشمنی است جزاء جرم در این خطه جزو کاه رباست
4 به میوه ای که رسد دست امیدوارم کن که دست کوته و شاخ بلند دام بلاست
1 تا روی دل فروز تو بستان آتش است دل نغمه سنج گلستان آتش است
2 یارب چه آتشی تو که چندین هزار داغ از شعله ی جمال تو در جان آتش است
3 گر مست حیرتیم ز روی تو دور نیست آتش پرست واله و حیران آتش است
4 افسرده را نصیب نباشد دل کباب آن یابد این نواله که مهمان آتش است
1 زخم کاویدن بر او الماس بستن کار کیست رسم غم خواری نکو می داند این غمخوار کیست
2 مشتری بودن نه حد ماست در بازار دوست چشم بستن از متاع، آخر ببین بازار کیست
3 این وصال جاودان، وین لطف روز افزون، دلا منتم بر دیده، لیک از گریه ی بسیار کیست
4 طعنه بر آرایش دست و میان ما مزن چون نه ای آگه که ناقوس که و زنار کیست
1 صومعه دیدم به جز مشتی بروت باد نیست جز عصای آبنوس و شانه ی شمشاد نیست
2 بی نفس ارباب معنی زندگانی می کنند لیک یک مو بر تن ای جمع بی فریاد نیست
3 وصف جنت کم کن ای رضوان که در بستان عشق سرو و سوسن بی شمار است و یکی آزاد نیست
4 تهنیت جز در مصیبت پیش ما عیب است، عیب عید را در شهر ما رسم مبارک باد نیست
1 چراغ عشق به گلخن شود دلیل مرا شبی به گلخن خود می برد خلیل مرا
2 ز باغ وصل ثمر خواهم آن قدر که دهند کجا نظر به کثیر است و یا قلیل مرا
3 رو ای مگس به مگس ران مساز محتاجم که منفعل نکند بال جبرییل مرا
4 علاج تشتگی ام خون دل کند ور نه ز روی لب گذرد بند سلسبیل مرا
1 بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
2 وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست
3 باغبان عشق با دعوی به رضوان گفت خیز تا در هر باغ نگشادیم رضوان بر نخاست
4 عشق را نازم که شاه حسن در بزم ازل بهر دل تعظیم کرد، از بهر ایمان بر نخاست
1 اندوه هجر پیشه و شادی من است جویای آفتابم و شب هادی من است
2 زود آ ، که توتیا شود، این بیستون هجر زین سان که زیر تیشه ی فرهادی من است
3 تا خوانده ام که هیچ گره بی گشاد نیست تلخی فروش هجر تو قنادی من است
4 خضرم به چشم خوانده و ترسم خجل شود این خاک چشمه خیز که در وادی من است