1 ما را به طرب موعظت و پند حرام است بر اهل محبت دل خرسند حرام است
2 در مذهب ما تشنه لبان، شربت کوثر بی چاشنی آن لب چون قند، حرام است
3 ناصح مگشا لب که گنه کار نگردی در شرع ملامت زدگان پند حرام است
4 در آرزوی وصل که در باغ محبت چندین ثمر نخل برومند حرام است
1 در نو بهار باده ننوشد کسی چرا می در پیاله زهد فروشد کسی چرا
2 مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق همراه بلبلان نخروشد کسی چرا
3 سر رشته ی معامله در دست قسمت است با دشمنان به مهر بجوشد کسی چرا
4 صد دشمنم به خون به حل و تشنه دوست هم این بی خمار باده ننوشد کسی چرا
1 یک شمه ز اصلاح می ناب گفتنی است با زاهدان سرودی ازین باب گفتنی است
2 هزگز شکست توبه ملولم نداشته است این نکته در میانه ی اصحاب گفتنی است
3 ای مردم وصال غم و دور ماندگان بشنو که حال تشنه به سیراب گفتنی است
4 نتوان به گفتگو به حقیقت رسید، لیک افسانه ای ز گوهز نایاب گفتنی است
1 صبح گدا و شام ز خورشید روشن است گر قادری ببخش چراغی به شام ما
2 ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
3 در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست داغ است شیخ شهر ز عیش مدام ما
4 در روزگار نیست رسولی که بی حسد در گوش چون تویی برساند پیام ما
1 بیدادگری روی تو اندازه ی راز است این رشته به انگشت نپیچی که دراز است
2 عشق آفت سلطان بود، آرایش بنده این مسأله در نسخه ی محمود و ایاز است
3 یا رب تو نگهدار دل خلوتیان را کان مغبچه مست است و در صومعه باز است
4 خونابه ی حسرت چکد از هز مژه هر گاه بینم که خداوند کسی بنده نواز است
1 خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
2 مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
3 نیشی است زهر داده ی معشوق کاوکاو مهری که عشق بر لب جان حزین زده است
4 ناقوس عشق می زنم و رقص می کنم بوی کدام مغبچه بر مغز دین زده است
1 دل به صد ره می رود اما مراد دل یکی است راه اگر بسیار باشد، «باش» گو، منزل یکی است
2 شوق دیدار است کز هر دل به کامی دل گشاد عالمی در گفتگوی خواهش سایل یکی است
3 گر تعلق نیست اسباب جهان مردود نیست صد هزاران پرده پیش دیده ی حایل یکی است
4 عالمی در جلوه و عاشق نبیند غیر دوست گر ز مجنون پرسی اندر کاروان محمل یکی است
1 من بلبل آن گل که گلابش همه خون است مرغابی آن بحر که آبش همه خون است
2 خونم به گلو ریز که بیمار محبت آشوب نشانست و به آبش همه خون است
3 دیوانه ی عشقیم که این شاهد سرمست عشقش همه زخم است و حجابش هم خون است
4 کوثر لب خشک و جگر تشنه فرستد در بادیه ی عشق که آبش همه خون است
1 تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است مغز قلم و مغز کتابش همه خون است
2 دل ها شکند وز دل من یاد نیارد چون بشکند این خم که شرابش همه خون است
3 از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست آن می که چنین کرده خرابش همه خون است
4 عرفی نکنی ترک دل ریش چکیدن کاین میوه ی طوبی است که آبش همه خون است
1 نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما
2 آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
3 ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت گر نمود کفر دارد شاهد ایمان ما
4 زخم ها برداشتیم و فتح ها کردیم، لیک هرگز از خون کسی رنگین نشد میدان ما