1 جنگ آتش، آشتی آتش، مدارا آتش است خوش سر و کاری از آن بدخو مرا با آتش است
2 باده خواهی باش تا از خم برون آرم، که من آن چه در جام و سبو دارم، مهیا، آتش است
3 با که گویم سر این معنی که نور حسن دوست با دماغ ما گل و در چشم موسی آتش است
4 هم سمندر باش و هم ماهی که در جیحون عشق روی دریا سلسبیل و قعر دریا آتش است
1 گرد محنت به طوف منزل ماست زهر غم تشنه ی لب ماست
2 برق آتش فروز جوهز کل دود اندیشه های باطل ماست
3 در مبندید بر رخ رضوان که ز عهد الست سائل ماست
4 هر چه روید ز کشتزار ملال ریشه ی آن دویده در گل ماست
1 از نور یار چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است
2 نازم به فیض عشق که در خانقاه و دیر چشم و چراغ شمع به پروانه روشن است
3 از حسن دوست دم به دم اسرار گفتن است هر چند قدر گوهر یکدانه روشن است
4 صد شمع سوختم که خرد پیش بر دمد پنداشتم که دیده ی فرزانه روشن است
1 می مغانه که از درد شور و شر صاف است به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است
2 امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است
3 مذمت می و مطرب ز گمرهی چه عجب که شیوه دانی شهدش بهین اوصاف است
4 لباس صورت اگر واژگون کنیم، بیند که خرقه ی پشمین جامه ی طلا باف است
1 نوشیم شربتی که شکرها درو گم است داریم عزلتی که سفرها درو گم است
2 صد روشنی است در تتق تیره روزنم فیروز شام من که سحرها درو گم است
3 در طبع صد کرشمه و تحریک جلوه نیست این نخل خشک بین که ثمرها درو گم است
4 طالع ببین که بر اثر یاس می رود این ناله ی حزین که اثرها درو گم است
1 نگفتن و نشنودن زبان و گوش من است هزار نغمه گره در لب خاموش من است
2 می ای که می رود امروز در گلوی دو کون کمینه جرعه ی ته شیشه های دوش من است
3 به محفلی که اسیران کشند خون جگر سرود انجمن افغان نوش نوش من است
4 نوای صور که گویند مرده زنده کند حکایتی است وگر هست هم نوای من است
1 یک سخن نیست که خاموشی از آن بهتر نیست نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست
2 اینک اصحاب حرم ، جرعه زنی، نزع و صلاح کو صلاحی که قدح نوشی از آن بهتر نیست
3 گر چه از هم نفسان جمله وفا می بینم آن وفا کو که جفا کوشی از آن بهتر نیست
4 هست هشیاری آسوده دلان قابل راز این قدر هست که بیهوشی از آن بهتر نیست
1 عشق کو تا در بیابان جنون آرد مرا تشنه سازد، بر لب دریای خون آرد مرا
2 در می طامات خوش لایعلقم، مطرب کجاست تا به هوش از نغمه های ارغنون آرد مرا
3 در بهشتم کن خدایا تا نمانم شرمسار تا که از شرم گنه دوزخ برون آرد مرا
4 می رود اندیشه ام در کعبه از دیر مغان می برد باری نمی دانم که چون آرد مرا
1 کوی عشق است و همه دانه و دام است اینجا جلوهٔ مردم آزاده حرام است اینجا
2 هرکه بگذشت در این کوی به بند افتادهست طائر بی قفس و دام کدام است اینجا
3 آنکه هر گام بلغزید در این کوی برفت صنعت راهروان لغزش گام است اینجا
4 عشرت بزم تو زآن است که محنت بر ماست صبح آن ناحیه وقتیست که شام است اینجا
1 خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست
2 گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست
3 های هایی ز من بلبل عشرت بشنو در مصیبت کده هم مرغ خوش آوازی هست
4 آتشین بال و پرم دود بر آرد ز قفس گو ندانم که مرا رخصت پروازی هست