1 پیر کعنان چمنی گوشه ی بیت الحزن است هر کجا بوی گلی باد رساند چمن است
2 هر که از بندگی خویش مرا باز خرد بنده ی اویم اگر زاهد و گر برهمن است
3 حد حسن تو به ادراک نشاید دانست این سخن نیز به اندازه ی ادراک من است
4 هر کسی را قدم ما نبود در ره عشق هر که در جامه ی ما بود گدای کفن است
1 من نگویم که درین شهر ستمکاری هست همه دانند که ما را به تو بازاری هست
2 حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی دوست داند که مرا قوت گفتاری هست
3 از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست این نگاهی است که شایسته دیداری هست
4 ساکن کعبه کجا، دولت دیدار کجا این قدر هست که در سایه ی دیواری هست
1 ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست درویش جهانیم و هما در قفس ماست
2 آن زهر پرستی که بود در شکرستان بیگانه ز خاییدن شکر مگس ماست
3 آن کعبه روانیم که در بادیه ی راز خاموشی جاوید فغان جرس ماست
4 از لذت امید تماشای تو مردن در باغ تمنا ثمر پیش رس ماست
1 امید صلح از آن با شکیب ایوب است که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است
2 همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است
3 تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو زمانه نازکش و آفتاب محبوب است
4 نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است
1 به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
2 به من بیگانگان را کی دل هم صحبتی ماند که با من صحبت غم می کند بیگانه خویشان را
3 دمی صد چشمه هایی ۰۰۰ از دلم سر آمد و شادم که محکم نیست ایمان محبت صبر کیشان را
4 نه با من با یکی از اهل دل دوستی می کن ولی در کار هست آخر سر زلف پریشان را
1 به گاه جلوه از آن ماه روی زیبا را که جان ز شرم نماید ز آستین ما را
2 نظر به حال دل آن پر غرود نگشاید که سیر دیده نبیند متاع یغما را
3 امید مغفرتت بس مرا که هم امروز که می کشد غمت انتقام فردا را
4 به این جمال چو آیی برون به معجز عشق ز کام خلق برم لذت تماشا را
1 تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است ابر میان عیسی و خورشید حایل است
2 از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است
3 از کفر عشق باز ندارم که روز حشر آموزگار کفر من است آن که سائل است
4 در ملک عشق کس نشناسد غم معاش سنگ و سفال کوجه ی ما پاره ی دل است
1 صد فوج عشوه از نظر من گذشته است تا شهسوار عشوه گر من گذشته است
2 چون نگذرد به جور که از راه تجربه بر ناله های بی اثر من گذشته است
3 بیچاره عافیت که ز وی تا بریده ام عمرش به جستن خبر من گذشته است
4 شادی به دستگیری من آمد، مرا نیافت صد تیره آب غم ز سر من گذشته است
1 تا کوکبه ی رحمت جاوید بلند است بخت طلب و طالع امید بلند است
2 آوازه ی رندی به جهان پست نگردد تا زمزمه ی جام ز جمشید بلند است
3 ما گلخنی یان بس که ز بد نامی راحت از سایه نشینان گل بید بلند است
4 چون شیونی یان همدمی ما نگرفتند از محفل ما نغمه ی ناهید بلند است
1 تحفهٔ مرهم نگیرد سینهٔ افکار ما سایهٔ گل برنتابد گوشهٔ دستار ما
2 باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو تا ببندد صد گره بر رشتهٔ زنار ما
3 ما لب آلوده بهر توبه بگشاییم، لیک بانگ عصیان میزند ناقوس استغفار ما
4 آتشافروز تب هجریم و هرگز کس ندید جوش تبخال شفاعت بر لب زنهار ما