صد چشمه ی زهر از لب داغ دل از عرفی شیرازی غزل 37
1. صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت
غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت
1. صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت
غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت
1. نعره زد عشق دین ما بگریخت
کفر نیز از کمین ما بگریخت
1. عشق ناوک ریز و یک مویم تهی از یار نیست
باورم باید که هر مویی ز یار افگار نیست
1. غزلی گفتهام آن باعث گفتار کجاست
نوگلی چیدهام آن گوشهٔ دستار کجاست
1. مراد و خضر عنان گیر باید از چپ و راست
که کج روی نکنم ور نه عزم راه خطاست
1. صد فوج عشوه از نظر من گذشته است
تا شهسوار عشوه گر من گذشته است
1. صد شکر که بتخانه ی اندیشه خراب است
ناقوس و تبش در گرو باده ی ناب است
1. امید صلح از آن با شکیب ایوب است
که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است
1. آنی که پای تا به سرت عجب طاعت است
شب زنده داریت بتر از خواب غفلت است
1. بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
1. تاج زر گر بودش فتنه ی از بهر خود است
فتنه این است که در زیر کلاه نمد است
1. لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است
صد ره این بست و گشادم بر یاد است