چرا خجل نکند چشم اشکبار از عرفی شیرازی غزل 13
1. چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا
1. چرا خجل نکند چشم اشکبار مرا
که آرزوی دل آورد در کنار مرا
1. به زهر تشنه لبم با شکر چه کار مرا
دراز باد شبم با سحر چه کار مرا
1. هر دم زند هوس به چراغ دگر مرا
رسوا کند ز شکوه ی داغ دگر مرا
1. چراغ عشق به گلخن شود دلیل مرا
شبی به گلخن خود می برد خلیل مرا
1. شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
1. نی مهر دوست دارم ، نی کین دشمنان را
یک طور دوست دارم بی مهر و مهربان را
1. تا به کی معبچه ی می نوش و بیارا ایمان را
تا به کی پیش بری لعمه ی شادروان را
1. به جز ریش بلا مرهم مبادا ریسه ریشان را
عداوت با دل من باد زهر آلود نیشان را
1. تا تیز کرده ای به سیاست نگاه را
صد منت است بر دل عاشق گناه را
1. از تو نوشت و داد دل آرمیده را
غم نامه های شسته و صد ره دریده را
1. دادم به چشم او دل اندوه پیشه را
غافل که مست می شکند زود شیشه را
1. تحفهٔ مرهم نگیرد سینهٔ افکار ما
سایهٔ گل برنتابد گوشهٔ دستار ما