فارغیم ای عاملان حشر ز احسان از عرفی شیرازی غزل 25
1. فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما
کشت و کار ما نمی گنجد به میزان شما
1. فارغیم ای عاملان حشر ز احسان شما
کشت و کار ما نمی گنجد به میزان شما
1. صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
1. ار نالهٔ شبانه اثر بردهایم ما
ناموس گریههای سحر بردهایم ما
1. نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما
در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما
1. نداد نور شراری چراغ هستی ما
گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما
1. گفت و گوی غم یعقوب بود پیشه ی ما
بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ی ما
1. دلم در کعبهای رو کرد و همت جوید از دلها
که خواهد ماندش از پی کعبهها در طی منزلها
1. از بس که در معارضه دیدم مثالها
عاجز شدم ز کشمش احتمالها
1. صد قول به یک زمزمه طی می کنم امشب
مستی نه به اندازه ی می می کنم امشب
1. دل چو به غم شاد زیست، مهر و وفا از او طلب
غم چو گو ۰۰۰ رفت، برگ و نوا از او طلب
1. صد شکر کز اقبال غم و لشگر آفت
در مملکت عشق نشینم به خلافت
1. گشود برقع و توفان حسن عالم سوخت
متاع شادی و غم جمع بود در هم سوخت