نه رو از ناز می تابد، گه از عرفی شیرازی غزل 527
1. نه رو از ناز می تابد، گه نظاره ماه من
ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
1. نه رو از ناز می تابد، گه نظاره ماه من
ندارد از لطافت عارضش تاب نگاه من
1. تا تیغ به کف یابی، بر نفس دو دستی زن
تا سنگ به دست آید، بر شیشهٔ هستی زن
1. بیار شیشهٔ می، بر گل و کلاه فشان
فروغ می به گریبان مهر و ماه فشان
1. ای گریه، خون دل به کنار هوس مکن
گلبرگ باغ قدس به دامان خس مکن
1. هنگام و دم نزغ، خراب نقس است این
این حالت نزع است، دلم را هوس است این
1. میان دعا بر دل شب مزن
ز لب ناله برچین و یا رب مزن
1. ز خونم روی میدان تازه گردان
تمنای شهیدان تازه گردان
1. کو می شوقی که دل مست جنون آید برون
هر نگاه از دیده با صد موج خون آید برون
1. ساقی بیا و دامن گل بر سبو فشان
مست شراب هم به ریاحین فرو فشان
1. تو ای زاهد برو افسانهٔ باغ ارم بشنو
ولی از وصف کوی او به بانگ شمه هم بشنو
1. ز چشم من مجوش ای گریه هنگام وصال او
که محجوبست و می سازد هلاکم انفعال او
1. مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو
که محروم از تمام خوبرویانم برای تو