1 به جهان چه کار سازم، که به ساختن نیرزد به کدام ملک تازم، که به تاختن نیرزد
2 ز سماع هر دو عالم، چه ستانم و چه یابم که به یافتن نشاید، به شناختن نیرزد
3 نه تو مرد دلنوازی، نه دل آن قدر که شاید که گر از نوا بیفتد، به نواختن نیرزد
4 همه قلب را چه سوزی، بگداز سیم قلبی که برای سیم خالص، به گداختن نیرزد
1 کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید که پاسخ سخنش ناگوار می آید
2 زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم که بوی دل ز کدامین دیار می آید
3 دلی به روشنی آفتاب خنده زند که از زیارت شب های تار می آید
4 هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند به عالمی که در او دل به کار می آید
1 هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود
2 از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام آرام در خون می تپد، امید غمگین می رود
3 گویا ز عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای کز خون دل گل می دمد، وز روی غم چین می رود
4 گر یار شادی نیست دل، هر گه که نامش می برد بهر چه غم را بر زبان، صد گونه نفرین می رود
1 در دل شکنی آفت صرف است نگاهش طفلی که پدر می شکند طرف کلاهش
2 طاعت بر دنیا چه تمتع برد از تخت کز فرّ هما دور بود تارک شاهش
3 ما لشکر عشقیم که تسخیر دو عالم چون آب فرو می چکد از تیغ سپاهش
4 ره بر مه کنعان نکند خجلت بهتان تا رو به ره شکر کند محنت جاهش
1 هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد در روز بد مرا دژم روزگار شد
2 ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر باور نمی کند که ملک میگسار شد
3 بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب چشمی که مست گریهٔ بی اختیار شد
4 بی ذوق در طریق عمل کامل اوفتاد زد تکیه بر قناعت و امیدوار شد
1 تا بردهام به مدرسهٔ عشق رخت خویش دارم وظیفه از جگر لختلخت خویش
2 مخمور خامشیام، فراموش کردهایم هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش
3 شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش
4 مهلت مجو که بیشتر از عهد غنچگی گل باز بسته بود ز شاخ درخت خویش
1 چگونه سوز غم او دهم به سوز دگر که دل فروغ نیابد به دلفروز دگر
2 شراب عشقم اگر بو کنند محشریان سوال روز قیامت فتد به روز دگر
3 ز امر و نهی محبت رسوم شرع مجو که ان یجوز دگر گفت لایجوز دگر
4 بیار بربط مجنون به مشهد عرفی که عشق نوحه طرازی کند به سوز دگر
1 دیده ام پژمرده و حیران گل رویم هنوز آب فرصت رفت و مشتاق لب جویم هنوز
2 شد خزان و بلبل از قول پریشان باز ماند من همان دیوانه مرغ بی محل گویم هنوز
3 دوش دستم راه دل گم داشت از مستی، ولی آشنای شیشهٔ می بود زانویم هنوز
4 هر قدم صد کاروان مشک در دنبال ماند من به بوی نافه دردنبال آهویم هنوز
1 جان به یاد لبت، شکر خاید دل به دندان غم، جگر خاید
2 ظن سیری مبر که لقمهٔ خام بخت پیر است و دیرتر خاید
3 دل آشفته بخت من تا چند جای انگشت نیشتر خاید
4 آن که گیرد مزاج پروانه شعله چون میوه های تر خاید
1 حال ما بنگر که آهوی حرم گم کرده ایم رهبر امید را در هر قدم گم کرده ایم
2 می شود اسباب غم اسباب افزون، گر چه ما مایهٔ افزایش اسباب غم گم کرده ایم
3 چون ترنم های مرغان بهشتی نشنوم ما که دور افتادهٔ باغ ارم گم کرده ایم
4 طعنه کم تر زن حرم جویان ره گم کرده را این ملامت بس که ما راه حرم گم کرده ایم