هر متاع فتنه کز عشق ستمگر از عرفی شیرازی غزل 503
1. هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می خرم
می دهم باز و به منت بار دبگر می خرم
...
1. هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می خرم
می دهم باز و به منت بار دبگر می خرم
...
1. چند چو جو خوری، در پی آبرو روم
زهر ز امتحان خورم، در پی آرزو روم
...
1. مستیی کو که خرد را ز جنون دل شکنیم
شیشه ها بر سر مستوری عاقل شکنیم
...
1. بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم
سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم
...
1. نیشی گرفته سینهٔ خویش ریش می کنیم
تا هست فرصتم ادب خویش می کنیم
...
1. مستم دگر این بیخودی از بوی که دارم
دیوانگی از غمزهٔ جادوی که دارم
...
1. منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
...
1. به لب داغ چو با خنده به مرهم زده ایم
طعن شادی به دل سوخته از غم زده ایم
...
1. دلی داریم و ما جمعی پریشان از غم اوییم
که می میرد برای درد و ما در ماتم اوییم
...
1. باز می خواهم که شوخ دل ربایی خوش کنم
وز برای چهره سودن، خاک پایی خوش کنم
...
1. در آتش آمدیم و فعانی نداشتیم
بودیم شمع شوق و زبانی نداشتیم
...
1. ز من نبوده فغانی که دوش می کردم
نصیحت غم روی تو گوش می کردم
...