1 گفتم نکنم ز کین فراموش در حشر مکن همین فراموش
2 کو زخم کرشمه ای که از ذوق بر لب شود آفرین فراموش
3 خون جوش نمی زند ز خاکم از کشته مکن چنین فراموش
4 صیدی گذرد که از خرامش صیاد کند کمین فراموش
1 نگویمت بنشین در قدح شراب انداز کرشمه ای کن و یک شهر در خراب انداز
2 زبان ناز فصیح و لب نیاز به مهر بیا و طرح سؤالات بی جواب انداز
3 همه نتیجهٔ سیرابی است خامی ما خدای را گذر ای بخت بر سراب انداز
4 ز خود جدا شو و همراهی برهمن کن ز خود تهی شو و سجاده بر شراب انداز
1 لب حرف شفا گفت، دلِ سوخته تب کرد این حرف دل آشوب مرا دشمن لب کرد
2 بلهانه به آفات قدر ساخته بودم این عقل فضول آمد و تحقیق سبب کرد
3 غمناک پسین، زین مرو از راه، که ایام تاراجگر عمر تو را، عیش لقب کرد
4 با دختر رز عیب نه، و عقد حرام است ادراک مرا حیرت این نکته عزب کرد
1 عمر در شعر به سر کرده و در باخته ام عمر در باخته را بار دگر باخته ام
2 ساقی مصطبهٔ عشقم و می ریخته ام طایر باغچهٔ قدسم و پر باخته ام
3 العطش می زند از تشنه لبی هر مویم که قدح های پر از خون جگر باخته ام
4 شاید ار تلخ کشم ناله ز حرمان سخن طوطی گرسنه ام تنگ شکر باخته ام
1 دردی که به افسانه و افسون رود از دل صد شعبده انگیز که بیرون رود از دل
2 ممنونم از این شیوه که هر جور که کردی اندیشه نکردی که مرا چون رود از دل
3 آن به که به دل ره ندهم روز سلامت آن ها که در آشوب شبیخون رود از دل
4 از بس که دل سوخته ام تشنهٔ صلح است هر جور که فردا کنی، اکنون رود از دل
1 سرم ز وصل نهانی بلند خواهد شد زمانه از گل و خس نخلبند خواهد شد
2 کسی که نوحه نکردی به ماتم دل تنگ حریص زمزمه و هرزه خند خواهد شد
3 مراد بر اثر غیر کو، مران شتاب که باز طالع ما ارجمند خواهد شد
4 به حیرتم ز غزال رمیدهٔ مقصود که صید این دل کوته کمند خواهد شد
1 به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش
2 به هر طریق که بگذشته بی تاسف نیست به سوز و داغ دی و عشرت شبانهٔ خویش
3 در آن دیار دلم کرده خو به بد مستی که محتسب کند از شعله تازیانهٔ خویش
4 ز مشکلات محبت نیفکنم دامی که مرغ عقل نسازد به آب و دانهٔ خویش
1 از یاد برده ام روش مهر و کین خویش نسیان نشانده ام به یسار و یمین خویش
2 رفتم به بت شکستن و هنگام بازگشت با برهمن گذاشتم از ننگ دین خویش
3 دردا که رفت فرصت و دهقان طینتم هر دم گلی دمانده در آب و زمین خویش
4 نه بزم آسمان و یکی ذره در سماع دایم به کام دل نفشاند آستین خویش
1 هر که از خون ریز من آلوده گردد دامنش عذر ننگ این عمل در عهدهٔ شکر منش
2 خست از اندازه بیرون می برد دهر خسیس آتشی بینم که می گردد به گرد دامنش
3 ... باغبان گلشن جنت شود ... آسودگی در گلشنش
4 در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست دیده ای باید که بیند خون من در گردنش
1 ما گریبان دل از گل های غم پر کرده ایم از شراب تلخکامی جام جم پر کرده ایم
2 مژده باد ای دل، نثار کام را آماده باش کز گل پژمردگی دامان غم پر کرده ایم
3 هیچ از این حسرت نمی سوزیم کز بازار فیض اهل دل جیب مراد و ما شکم پر کرده ایم
4 تیغ و سر درکف به سوی عشق رفتم، گفت رو کز شهیدان عاقبت را از عدم پر کرده ایم