1 گر چشانی به ملک چاشنی صحبت خویش جام ِمی گیرد و بر باد دهد عصمت خویش
2 چون به خونریز خودم ساخته ای تشنه کنون تو هم این لطف بکن تا بکشم منت خویش
3 کشتهٔ ناز کحا، کشتهٔ شمشیر کجا چون ننازند شهیدان تو بر حالت خویش
4 تا دگر جای به دل ها نکند از غیرت یا رب آگاه شود درد تو از لذت خویش
1 کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ریش هزار چرخ زند بی خودانه بر سر بیش
2 تو هم ز بتکده آیی و طواف کعبه کنی اگر نقاب گشایم ز حسن طینت خویش
3 همه ز عاقبت اندیش اند سرگردان من این فریب نخوردم ز عقل دور اندیش
1 ما ره نشین مردم دیدار دوستیم سختی کشیم، حیف که غمخوار دوستیم
2 هر دم خیال بازی و فکر کرشمهٔ دشمن تراش خاطر و آزار دوستیم
3 ای نوحه سنج ناله بر زدی ز لب، که ما نازک دلان گریهٔ بسیار دوستیم
4 ما می گزیم شهد ریا را نه زهد را تسبیح دشمنیم نه زنار دوستیم
1 ما دست دل ز چشمهٔ بهبود شسته ایم داغی به زهر داغ نمکسود شسته ایم
2 دل در دعای کام نفس بر نیاورد زین شعله ننگ، نسبت دود شسته ایم
3 آسوده تر حسود که ما از ضمیر دل اندیشهٔ زیان و غم سود شسته ایم
4 بستیم روی سجده ز محراب آرزو گرد ریا از در معبود شسته ایم
1 جان غمگین مفروش و دل خشنود مخر نقد همت مده و عشوهٔ مقصود مخر
2 درد گفتار نگر، گوش به افسانه ببند شعله را تیغ کن، آرایش با دود مخر
3 سینهٔ گرم نداری مطلب صحبت عشق آتشی نیست چو در مجمره ات عود مخر
4 ذکر معشوق کن و درس فلاتون مشنو بلبل مست شو و نغمهٔ داود مخر
1 گلی ناچیده بویی ناکشیده زین چمن رفتم به تلخی رفتم اینک در میان این سخن رفتم
2 به دنیا نیست بازاری مرا، این سودم از وی بس که عریان آمدم، اکنون چو رفتم بی کفن رفتم
3 نه کوشش های فرهادی، نه سودای زلیخایی ازین هنگامه آخر شرمسار مرد و زن رفتم
4 نه یا رب را جوابی آمده نی یا صنم، عرفی ز دیر و کعبه حیران تا در بیت الحزن رفتم
1 چند چو جو خوری، در پی آبرو روم زهر ز امتحان خورم، در پی آرزو روم
2 شوق سرِ بریده را، بر سر دار می برد این سر و صد سر دگر، بازم و رو به رو روم
3 دست به دست می روم، همره لشکر جنون تا به کدام دشت خون، پا نهم و فروروم
1 دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن پنهان ملول بودن و تنها گریستن
2 بی درد را به صحبت ارباب دل چه کار خندیدن آشنا نبود با گریستن
3 دایم به گریه غرقم و چون نیک بنگرم زین گریه ره دراز بود تا گریستن
4 عمری به گریه های هوس آلود صرف شد، کنون عمری به تازه بایدم و واگریستن
1 شب نشد از تاب تب پیرهن آتشکده پیرهنم شعله بود، انجمن آتشکده
2 صورت شیرین بکاشت، گلشنی از خار و خس بهر خود آماده ساخت، کوهکن آتشکده
3 سینهٔ سوزان من، قبلهٔ گبران شده است روح من آتش بود، جسم من آتشکده
4 سرد نگردد ز مرگ، ای دل آتش فروز می برم از پیرهن در کفن آتشکده
1 نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
2 چو کشی ز ناز لشکر، تو بگو فدای من شو که گران نمی فروشد، به تو کس متاع هستی
3 چه عقوبت است یا رب، من عافیت گزین را نه گمان زود مردن، نه امید تندرستی
4 همه نقد جنس ایمان، به تو بر فشاندم اکنون تو و ننگ آن بضاعت، من و عیش و تنگدستی