تا به خون ریزیم اشارت ها از عرفی شیرازی غزل 539
1. تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او
میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
...
1. تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او
میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
...
1. اینک رسید وعده، گشاد نقاب کو
رفتیم تا دریچهٔ صبح، آفتاب کو
...
1. صنمی که غمزهٔ او، به صف بلا نشسته
به هوای دل مسیحا، به ره فنا نشسته
...
1. خیز و شراب حیرتم، زان قد جلوه ساز ده
روی به روی عشق کن، دست به دست ناز ده
...
1. ساغر لب ریز وصل، بر کف مشتاق نه
زمزمهٔ آتشین بر لب عشاق نه
...
1. عاشقی دکان رسوایی به شهر و کو منه
بر دم شمشیر نه رو بر سر زانو منه
...
1. شب نشد از تاب تب پیرهن آتشکده
پیرهنم شعله بود، انجمن آتشکده
...
1. جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
...
1. به کشتن من عاجز شتاب، یعنی چه
به قتل صید اسیر اضطراب، یعنی چه
...
1. نه بی موجب به خاکم، از سم اسبش، نشان مانده
سمند دولت مهری بر دل این ناتوان مانده
...
1. بانگ ما کبک است، خرمن را به خرمن باز ده
ای که می گفتی خریدارم، کنون آواز ده
...
1. از سفر می آیی و تاراج عزت کرده ای
کاروان حسن یوسف نیز غارت کرده ای
...