1 چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم که غم تو به بازیچه می برد دینم
2 فروغ آیینه ام بی چراغ مجلس نیست کجاست سرمه کش دیدهٔ خدا بینم
3 امام شهر که مستم ندیده، حیران بود بیا بگو به تماشا، کنون که رنگینم
4 ز من فراغت فردوس دور باد که من بساط ماتمیان بر فراغ می چینم
1 دردا که فاش در غم جانانه سوختیم در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم
2 گو شمع برفروز به بزم طرب که ما بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم
3 با خون صد شهید مقابل نهاده اند عمری که ما به آتش افسانه سوختیم
4 کس راه گم نکرد که خضر رهی نیافت ما در میان کعبه و بتخانه سوختیم
1 هر چند بی غمانه به مسکن فتاده ایم زنجیر صد کرشمه به گردن فتاده ایم
2 در نعمت اوفتاده و شکری نمی کنیم بس ناشکفته گل در گلشن فتاده ایم
3 خوشدل به نور شمع شبستنانت از برون شب ها به خاک دیده به روزن فتاده ایم
4 گرد حریم دیرم و در دیده ام کشند تا از کدام گوشهٔ دامن فتاده ایم
1 کو عشق که در غمزدگی نام برآرم دستی به سزای دل خود کام برآرم
2 بد خوی شوم روزی و این جان غم اندیش از غمکدهٔ سینهٔ بد نام برآرم
3 سررشتهٔ زنار جهانی به کف آمد یک رشته گر از پردهٔ اسلام برآرم
4 گر روشنی راز برون افکنم از دل گلبانگ ان الحق ز در و بام برآرم
1 دل ر ا چه می دهی که به دارالشفا بریم این مرغ بسمل از دم تیغت کجا بریم
2 یاران مدد کنید که از وادی جنون دیوانه دل گرفته به دارالشفا بریم
3 این مایه معصیت نه سزاوار بخشش است در حشر انتظار شفاعت چرا بریم
4 این آبرو که صاف شراب خجالت است صد ره به خاک ریخته، دیگر کجا بریم
1 به شمعی کو صبا کرده به خلوت، خانهای داری که از تنهاییات غم نیست گر پروانهای داری
2 از این خلوتنشینی کم نگردد هستی حسنت که آنجا هم ز خون مجرمان پیمانهای داری
3 مرا این آتش از داغ جدایی بیشتر سوزد که میگویند جا در محفل بیگانهای داری
4 ز آسیب نظر گر میگریزی در دلم بنشین که آنگه خالی از نامحرمان کاشانهای داری
1 هنگام و دم نزغ، خراب نقس است این این حالت نزع است، دلم را هوس است این
2 می آیی و در خرمن ما می زنی آتش در طعنه میندیش، که خاشاک خس است این
3 طوطی چو رود سوی شکر تلخ دهانان گویند که بیداد به رنگ مگس است این
4 افغان مکن ای مرغ گرفتار، فرو میر این باغ ارم نیست، درون قفس است این
1 عفوت آوردم، دل شرمنده را آتش زدم خط آزادی نمودم بنده را آتش زدم
2 کاو کاو خانه کردم، جنس بی قیمت نبود شگر گفتم گوهر ارزنده را آتش زدم
3 خنده ار با گریه دیدم بر در رد و قبول گریه را مقبول خواندم، خننده را آتش زدم
4 بانگ هیهاتی ز دل بر داشتم کز گرمی اش مرده را بیدار کردم، زنده را آتش زدم
1 صد شکر کز حلاوت هستی گذشته ایم وز ذوق هوشیاری و مستی گذشته ایم
2 ای خوشدلی مناز که ما از بساط عمر در روزگار باد پرستی گذشته ایم
3 در راه راست گام به اندیشه می نهیم از بس که بر بلندی و پستی گذشته ایم
4 راز درون پرده ز بیرون نوشته، لیک دایم به این صحیفهٔ مستی گذشته ایم
1 تا به خون ریزیم اشارت ها نمود ابروی او میل خون ریزی خود فهمیدم از هر موی او
2 چون خرامد در دلم جان، هم چو آب زندگی سر نهد در پای سرو قامت دلجوی او
3 تا خیال قامتش بیرون نیامد از دلم کرده ام زنجیر یایش حسرت گیسوی او
4 گر نمی گردد مه من گرم کین از مهر نیست از نزاکت طاقت گرمی ندارد خوی او