ای که سر تا قدمم را به جنون از عرفی شیرازی غزل 551
1. ای که سر تا قدمم را به جنون داشته ای
تا مرا داشته ای، غرقه به خون داشته ای
1. ای که سر تا قدمم را به جنون داشته ای
تا مرا داشته ای، غرقه به خون داشته ای
1. تا مژدهٔ زخم دگر، دامن کش جان کرده ای
دشوار دادن جان من، خوش بر من آسان کرده ای
1. ای عشق خوش تهیهٔ لذات کرده ای
طوطی سدره وقف خرابات کرده ای
1. ای نه فلک ز خوشهٔ صنع تو دانهای
وز قصر کبریای تو عرش آشیانهای
1. بشتاب در راه طلب، بگذر ز هر آسودنی
این ره که بی پایان خوش است، ارزد به قدم فرسودنی
1. بهار رفت و نکردیم عزم جای خوشی
برهنه سر بنشستیم در هوای خوشی
1. اگر آرایش از دکانچهٔ ناموس بستانی
سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی
1. تا بدانی که دوستدار کشی
نکشی چون من، ار هزار کشی
1. من صید غم عشوه نمایی که تو باشی
بیمار به امید دوایی که تو باشی
1. نه شکیب توبه از می، نه ادب ز ما به مستی
که به چین زلف ساقی بکنم دراز دستی
1. گمان دارم که این درد و تحمل می کند کاری
بگو با گل که استغنای بلبل می کند کاری
1. چندم ای نالهٔ سحر بکُشی
هر دم از آتش دگر بکُشی