1 به جان خسته ندانیم که آن بلا چه کند عنان به دشمن جان داده ایم تا چه کند
2 به دوستان نظرش نیست، مهر دشمن بس کسی که دشمن مهر است، دوست را چه کند
3 تبسم تو که ناسور را بود مرهم به سینه نیش زند، نیش غمره را چه کند
4 هزار گونه مراد محال می طلبی تو خود بگو، که اجابت به این دعا چه کند
1 قدح دمید لبالب، خراب گو شده باشم اگر هلاک شوم در شراب گو شده باشم
2 به بزم عیش روم، تا به کی مصیبت شیون خراب نغمهٔ چنگ و رباب گو شده باشم
3 نه خنده ای و نه نگاهی، تو را ازین چه تفاوت شکنجه خوار دو صد پیچ و تاب گو شده باشم
4 غبار کوچهٔ عشقم ز دامنم چه فشانی عبیر پیراهن آفتاب گو شده باشم
1 از مردن دشوار من است آن مژه پر نم ای جانِ به لب آمده گو یک نگهی کم
2 لطفی تو گرم چاره ندارد عجبی نیست بسمل شده را به نشود زخم به مرهم
3 تا فاش نسازم بر بیگانه غم او تحقیق خصوصیت من کرده به محرم
4 ای اهل بهشت این همه حسرت به غم چیست بر من که رسانم به شما لذت این غم
1 بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش که از من، تا قیامت، لذت آن می دهد یادش
2 به راهش مشت خاکی از وجودم مانده و شادم که نتواند ز بس گرمی به نزدیک آمدن بادش
3 دم مردن ز بیم آن دهد کامم که بعد از من کند ناگه غم ناکامی ام ره در دل شادش
4 مگو کز سلطنت پرویز شهرت یافت در عالم که دارد در جهان مشهور هم چشمی فرهادش
1 باز شاهین امیدم اوج پروازی کند لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند
2 تا نشانی هست در راه، از سم گلگون فیض بانگ بر شبدیز جان زن که سبکبازی کند
3 با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی عندلیب قدس با زاغان هم آوازی کند
4 دین اگر این است که این جمع پرشان را بود برهمن بر اهل دل شاید که طنازی کند
1 چو مرغ سدره که در آشیان بیاساید به چین زلف تو جان بیاساید
2 برانم از در یار، ای ادب، که یک چندی ز ننگ بوسه ام آن آستان بیاساید
3 ز رشک حوصله ام آسمان بود دلگیر کرشمه ای که دل آسمان بیاساید
4 مکن هلاک به بازیچه ام، بزن زخمی که خون چکان لبم از الامان بیاساید
1 وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود
2 نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود
3 کشوری هست که در وی رود از کفر سخن همه جا گفت و شنو بر سر ایمان نشود
4 پا منه بر سر بالین اسیران، کاینجا هیچ بی درد نیاید که پریشان نشود
1 به باغ عشق تذرو طرب حزین میرد چو میوه خیز شود شاخ، میوه چین میرد
2 به کیش برهمنان آن کس از شهیدان است که در عبادت بت روی بر زمین میرد
3 ز زخم کفر محبت نمی برد لذت همان به است که زاهد به درد دین میرد
4 اجل نیامده مُردم، که خستهٔ غم عشق دو روز پیشتر از روز واپسین میرد
1 باد دی گو ورق لاله و شمشاد ببر هر چه در معرض باد آمده گو باد ببر
2 عدل کسری چه کند با فلک و قدرت جم شکوهٔ کز تو کسی نشنود از یاد ببر
3 خسرو آوردی و بستیش در قصر بر او باز گرد ای فلک و مژده به فرهاد ببر
4 ساقیا دختر رز منتظر مقدم ماست بنشانش به سر حجله و داماد ببر
1 باز آ که به ذوق الم آشنا شویم با شیشهٔ و ز سنگ به هم آشنا شویم
2 صد بحث غم به یک درم داغ می خرم زین ننگ با معامله کم آشنا شویم
3 راز محبتیم ز ما گوش و لب تهیست حاشا که ما به لوح و قلم آشنا شویم
4 باید کشید خون شهیدان سبو سبو تا اندکی به ذوق عدم آشنا شویم