آثار عرفی شیرازی

صفحه 40 از 58
58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / غزلیات عرفی شیرازی

غزلیات عرفی شیرازی

1 بیا ای بخت سرگردان نشینید به زیر سایهٔ سرو و گل و بید

2 که در باغی فروچیدیم محفل که در وی عندلیبی کرد ناهید

3 کدامین باغ؟ باغ وصل دلدار که آبش می رود در جام جمشید

4 زهی باغی که برگ لالهٔ او زند سیلی به حسن ماه و خورشید

1 گشتم اندر دل خوبان، همه خوبان خودند همه دل در شکن زلف پریشان خودند

2 بس که پیمان شکنی در دلشان جا کرده است بسته پیمان به خود و آفت پیمان خودند

3 گه در اندیشهٔ خود و گاه در آئینهٔ ما دیده بر صورت خود دوخته، حیران خودند

4 شیوهٔ ناز و نیاز خود و ما برده ز یاد بلبل باغ خود و وَرد گلستان خودند

1 درمانده ام به صحبت امید و بیم خویش گه نوحه سنج خویشم و گاهی ندیم خویش

2 کامی که از شرف محک جود حاتم است می بایدم گرفت از بخت لئیم خویش

3 هوشم فدای نکهت آن گل که تا ابد نام بهشت کرده بلند از نسیم خویش

4 رستم ز مدعی به قبول غلط، ولی در تابم از شکنجهٔ طبع سلیم خویش

1 بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند پیاله را به لب شیشه های می بستند

2 دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان به ذوق سلطنت روم و ری بستند

3 فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند

4 بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی ز قصه ها که به همت فروش طی بستند

1 یاران به روز حادثه برق جهان شوند چون یار شد جهان، همگی مهربان شوند

2 لنگان روند در قدمم، چون سبک روم چون پا به سنگ برزنم، آتش عنان شوند

3 جوشند چون مگس به لبم گاه نوشخند چون تلخی ای رسد، عنقا نشان شوند

4 در بند چَه گذاشته، یوسف کنند به خواب چون شد خلاص، بر اثر کاروان شوند

1 به سهو ار توبه از می کردم و دیر مغان بستم کسی کو بازم آرد بر سر خم از جهان رستم

2 به فتراکم ببندد عشق و گوید دست و پا کم زن که من بسیار از این صید زبون در خاک و خون کشتم

3 ردای عافیت بس خام باف است، آتشی در زن که من زین پنبه عمری رشنه و زنار می رشتم

4 سراسر کامم و در چشمهٔ لذت فرو رفتم سراسر ریشم و در پنبهٔ الماس آعشتم

1 گر نیم قطره ز دهان سبو چکد بال فرشته فرش کنم که بر او چکد

2 امید را بکُش، به نهانی، که تا ابد اشگ مصیبت از مژهٔ آرزو چکد

3 بعد از هلاک گر بفشارند خاک من هم خون دل تراود و هم آبرو چکد

4 آن تشنگی به عشق فروشم که تا ابد آب حیات از دم شمشیر او چکد

1 به کیش اهل وفا مدعا نمی گنجد امید در دل و در سر هوا نمی گنجد

2 میان حسن و محبت یگانگی است، چنان که در میانه به غیر از حیا نمی گنجد

3 ز بس تنگ شد از مستی کرشمه و ناز به نرگسش نگه آشنا نمی گنجد

4 چنان ربوده سرم را هوای درویشی که در سعادت بال هما نمی گنجد

1 ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز

2 کردی قبول منصب پروانگی دلا خود را زدی به آتش او، این زمان بسوز

3 این شعله در جگر نتوان بیش از این نهفت تا چند حفظ آه کنم، گو جهان بسوز

4 نفسم به کوی او مبر ای همنشین، بیار این مشت استخوان و در این آستان بسوز

1 کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود آن که از غم شاد ازین ها کی شود

2 هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

3 گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر کاروانی جمع گردد، چون دو منزل طی شود

4 زاهد بیهوده گو را مانع از هذیان مشو گوش کن تا بر سر دستان روم و ری شود

آثار عرفی شیرازی

58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی