ز بی دردی به امید اجل در از عرفی شیرازی غزل 455
1. ز بی دردی به امید اجل در عشق مرهونم
نه شرم از قتل فرهادم نه از ننگ از مرگ مجنونم
...
1. ز بی دردی به امید اجل در عشق مرهونم
نه شرم از قتل فرهادم نه از ننگ از مرگ مجنونم
...
1. چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم
که غم تو به بازیچه می برد دینم
...
1. صد پردهٔ تصور باطل شکافتیم
تا اندکی معادلهٔ دل شکافتیم
...
1. خوش آن جهان چو من از داغ دل کباب شوم
زمانه را کنم آباد اگر خراب شوم
...
1. چون خیالت گذر آرد به در مسکن چشم
جوشش نور به هم در شکند روزن چشم
...
1. ما نقد را ز جمله به غماز داده ایم
در دام هر چه آمده پرواز داده ایم
...
1. صد شکر کز حلاوت هستی گذشته ایم
وز ذوق هوشیاری و مستی گذشته ایم
...
1. چو لاله گون شوی از باده، در چمن مستم
چو مشک بیز کنی طره، در ختن مستم
...
1. ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم
یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم
...
1. گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم
در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم
...
1. با دل چو گویم حرف او، طوفان فریادش کنم
تاب نفاقم نیست هم، کز دل نهان یادش کنم
...
1. چند بر بستر از آن چشم فسون ساز افتم
تکیه بر بالش و بستر کنم و باز افتم
...