آثار عرفی شیرازی

صفحه 39 از 58
58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / غزلیات عرفی شیرازی

غزلیات عرفی شیرازی

1 چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش

2 می کنندش متأثر، مشوید ای احباب همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش

3 گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش

4 باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش

1 از بس که روی گرم به هر سو گذاشتیم صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم

2 از شرم ناکسی نگشودیم دیده را الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم

3 هر گوهری که دل ز تعلق گرفته بود در دامن کرشمهٔ دلجو گذاشتیم

4 ما بر فریب چشم غزالانه باختیم مجنون بازمانده به آهو گذاشتیم

1 کسی که از اِلم عشق بی دماغ شود عجب به همره جانان به گشت باغ شود

2 چراغ انجمن طور اگر دهد پرتو ز خاک بادیه هر ذره شبچراغ شود

3 چراغ تیره شبم بی رخت چراغ دگر است نقاب را بگشا تا شبم چراغ شود

4 به داغ تشنگی آسوده ام در آن وادی که شعله از نم آب حیات داغ شود

1 عیدی چنین، که زاهد، اندوه دین ندارد ناید ز دل که ما را، اندوهگین ندارد

2 مردم به عید قربان، در عیش و من به حسرت کان حسرت شهادت، عیدی چنین ندارد

3 صورت نبسته فرهاد، کارش، وگر نه شیرین گو یک نفس که گلگون، در زیر ران ندارد

4 کافرتر است زاهد، از برهمن، ولیکن او را بت است در سر، در آستین ندارد

1 رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش در راه دل سبیل کنم آبروی خویش

2 بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش

3 شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا بازآورم که سوختم از آرزوی خویش

4 خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش

1 عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند

2 آب حیوان ببر ای خضر که ارباب نیاز چشم امید به فتراک سواری دارند

3 ره ارباب محبت به فنا نزدیک است سوزنی در کف و در پا دو سه خاری دارند

4 جان و دل را به می فرحت آتش زده اند باده در شیشه نماندست و خماری دارند

1 مجنون که عیشش از غم لیلی شود لذیذ حرمان به کام او چو تمنا شود لذیذ

2 حشمت به لذت است ولی که رسد به صلح کی اضطراب همچو تسلی شود لذیذ

3 این تلخ گریه را شکرآمیزش کن به خند تا گریه ام چو خنده به سلمی شود لذیذ

4 بی تربیت شمائل حسنت کمال یافت بی آفتاب میوهٔ طوبی شود لذیذ

1 دوش کز عشق تو، دل عیب سلامت می کرد ناگوارایی غم، کار حلاوت می کرد

2 جان برفت ای غم و همراه نرفتی، آری این گنه داشت که عمری به تو عادت می کرد

3 دوش کآئینهٔ دل داشتمش پیش نظر تاب دل بین که تماشای قیامت می کرد

4 آن که توفیق مرا برگ فراغت می داد کاش خون در دلم از درد قناعت می کرد

1 وقت آن است که افیون به شراب اندازیم دو جهان را به یکی جرعه خراب اندازیم

2 دلم از صوت تذروان بهشتی نگشود گوش بر نالهٔ مرغان کباب اندازیم

3 ای که بر زشتی من خنده زنی، باش که من بخرم دستی و از چهره نقاب اندازیم

4 گل فشانند به بستر همه چون عرفی و من مشت خس چینم و در جامهٔ خواب اندازیم

1 کنون که دیده خریدیم، باغ ها گم شد شکست توبه، شراب از ایاغ ها گم شد

2 برای گم شدگان، صد سراغ حاضر بود مرا چو نام برآمد، سراغ ها گم شد

3 به شاخ سنبل زلفی، دلم نشیمن کرد که زیر سایهٔ برگیش باغ ها گم شد

4 به روزگار من ای شمع آفتاب مخند که در سیاهی روزم چراغ ها گم شد

آثار عرفی شیرازی

58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی