1 به داغ کفر و دین در کوچه و بازار می باید به خلوت سبحه بر کف، در میان زنار می باید
2 حکایت های هشیارانه سنجد فهم بدمستی ولیکن نکتهٔ مستانه را هشیار می باید
3 بساطی که در آن طرح دو عالم می توان کردن به دست آورده ام، اندازه و پرگار می باید
4 اگر در عشق صد توفان بود، مستغنی از نوحم وگر در عافیت بادی وزد غمخوار می باید
1 تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
2 شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
3 بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است که فسرده است لب طفل ملامت گر خویش
4 عشق در پیرهن یوسف کنعانم سوخت زان به یعقوب دهم سرمه ز خاکستر خویش
1 اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ
2 اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ
3 کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است هزار سال نهفتنش در نقاب چه حظ
4 عنان این دل صد جا شکسته را بگذار ستم نواز شها، بر ده خراب چه حظ
1 غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق
2 دانای شهر و ده کیست، کاز طنز ما نرنجد خندند بر فلاتون، طفلان مکتب عشق
3 داروی صحت عشق در حکمت ازل نیست اما ز سردی عقل، زایل شود تب عشق
4 ناکامی دمی عشق پروردهٔ مراد است در آفتاب غرق است شام من و شب عشق
1 چه گرمی است که در سر شراب می سوزد چه آتش است که در دیده خواب می سوزد
2 کسی که برق محبت در او زند آتش ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد
3 کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد
4 مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح که این متاع ز برق شباب می سوزد
1 صنم میگوی و در بتخانه میرقص نوایی میزن و مستانه میرقص
2 عجب ذوقی بود در رقص مستی تو نیز ای باده در پیمانه میرقص
3 بر افشان دست بر ناموس و آنگه میان محرم و بیگانه میرقص
4 به جان با غیر جانان در میامیز به تن با عاقل و فرزانه میرقص
1 شبی که در قدم وصل یار می گذرد به ذوق گریهٔ بی اختیار می گذرد
2 کسی که محرم درد من است می داند که دیده بی نم و آب در کنار می گذرد
3 مخواب در دل شب ها که موج قافله ایست که از کسی که به شب های تار می گذرد
4 به هر که عرضه کنم درد خویش، می بینم که غرقه ام من و او در کنار می گذرد
1 به شرح غم نفس را ریش کردیم درون را عافیت اندیش کردیم
2 طمع بردیم چندان بر در عشق که از درد غمش درویش کردیم
3 اگر رفیتم در جنت مکن عیب که اول درد و غم را پیش کردیم
4 جنون با ما نکرد این تیغ بازی که ما با عقل دور اندیش کردیم
1 گر مرد وفایی ره بازار الم گیر رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر
2 اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است دامن به میان برزده و راه عدم گیر
3 عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر
4 ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر
1 ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند
2 چگونه می به میان آورم در این مجلس که باده حوصله سوز است و جمله بد مستند
3 کدام بزم بچیدم که تنگ حوصله گان به بوی می که شنیدند شیشه ها بشکستند
4 مگو به تجربه جامی بده، که نشنیدم که شیشه ای که شکستند باز پیوستند