1 باز این منم به صد دل خشنود در سماع دیوانه وش ز نغمهٔ داود در سماع
2 رویم به روی دلبر و قوال در سرود دستم به دست شاهد مقصود در سماع
3 پرهیز ای فرشته که اینک به عرش و فرش افشاندم آستین می آلوده در سماع
4 باز این چه سوزش است که خونابه ریز شد چندین هزار زخم نمک سود در سماع
1 اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد خوشم که بهر من اسباب گریه افزون شد
2 دم هلاک، به روی تو، بس که، حیران بود دلم نیافت، که کی، ز سینه، جان بیرون شد
3 کدام قطرهٔ خوی، لیلی، از جبین افشاند که گاه گریه، برون، ز چشم مجنون شد
4 امید من به محبت، زیاده، چون نشود؟ که دوشِ کوهکن، آرامگاه گلگون شد
1 شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار شکسته رنگیِ ما را به روی ما بگذار
2 اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار
3 به کشتزار غم، ای اشک، صد نظر دارم به ذوق گریه که آبی به جوی ما بگذار
4 ز نوحه وا نتوان داشت گریه مستان را تغافلی کن و ما را به خوی ما بگذار
1 در ره سودای او، فرزانه در خون می رود آشنا بر برگ گل، بیگانه در خون می رود
2 ساغر آسودگان غلتد چو مستان در شراب می کشان عشق را، پیمانه در خون می رود
3 بس که خون آلوده خیزد، دود از شمع دلم در هوای محفلم، پروانه در خون می رود
4 از برون لب ندانم چون شود، لیک آگهم کز ته دل با لبم، افسانه در خون می رود
1 دل و جان بردگی بودند و من افسانه شان کردم چراغ خانقاه شیخ و آتش خانه شان کردم
2 ز بیم هجر و امید وصال آشفته دل بودم ز حیرت آشنا گشتم، ز خود بیگانه شان کردم
3 ز سوز مهوشان درد چندان سوختم خود را که بر شمع مزار خویش پروانه شان کردم
4 سبوها دوش در مستی شکستم، لیک یک یک را دگر بر چیدم و بوسیدم و پیمانه شان کردم
1 مده تسلی ام از صلحِ بیم دار هنوز که می شوم به فریبت امیدوار هنوز
2 مباد روز قیامت، به وعده گاه بیا که دل نشسته در آن جا به انتظار هنوز
3 به دست بوس تو از ذوق، جان برآمد، لیک نبرده زخم از این لذت، شکار هنوز
4 فروگرفت در و بام دیده را حیرت نگشته گرم نگاه به روی یار هنوز
1 به حکم عشق چو بر اهل صدق ره گیرند گناهکار ببخشند و بی گنه گیرند
2 مجو به محمل شاهی، که در ولایت عشق گدا به تخت نشانند و پادشه گیرند
3 چه ظلمت است که بینندگان نمی دانند که شبچراغ ستانند یا شبه گیرند
4 خمیر مایهٔ آسایش است لای شراب بگو که صاف کشان جرعه ای ز ته گیرند
1 دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد
2 نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد
3 یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست گر چه استغنای حسنش مانع تغییر شد
4 کیست تا گوید به شیرین کز هوای جلوه ات آب چشم کوهکن داخل به جوی شیر شد
1 بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم به غم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم
2 بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یک چندی نصیحت های بی دردان شنیدن آرزو دارم
3 بیا ای شوق و دست رقبتم سوی گریبان بر که بی تابانه پیراهن دریدن آرزو دارم
4 بیا ای بخت و تقریبی برانگیز از پی قتلم که جان را بسمل آن غمزه دیدن آرزو دارم
1 کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد که حسرت به عیش و فراغم نخورد
2 نیاسودم از خوردن غم، دمی که اندیشهٔ غم دماغم نخورد
3 دو صد شیشهٔ خون از دماغم چکید که مرهم شرابی ز داغم نخورد
4 به عهدم چنان عافیت مُرد زود که نو باوهٔ نخل باغم نخورد