از سخن شهد ناب می چکدش از عرفی شیرازی غزل 408
1. از سخن شهد ناب می چکدش
وز تبسم شراب می چکدش
...
1. از سخن شهد ناب می چکدش
وز تبسم شراب می چکدش
...
1. به عمرها ننهم پا برون ز خانهٔ خویش
نگاهبان خودم من بر آستانهٔ خویش
...
1. دلی دارم که می جوشد ز هر مو چشمهٔ خونش
نه آن خونی که بتوان از گرستن داد بیرونش
...
1. چو تیر از دل کشم کو شربتی از لعل خندانش
که با هوش آیم و در سینه دزدم نیش پیکانش
...
1. صنم میگوی و در بتخانه میرقص
نوایی میزن و مستانه میرقص
...
1. فصل بهار است و شُکر نسیم بهار فرض
می در پیاله واجب و گل در کنار فرض
...
1. گر بگویم ز نظر یار نهان است، غلط
ور بگویم که به هر دیده عیان است، غلط
...
1. اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ
وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ
...
1. باز این منم به صد دل خشنود در سماع
دیوانه وش ز نغمهٔ داود در سماع
...
1. چنین که آمده منظور لطف شاه چراغ
به ناز گو بشکن گوشهٔ کلاه چراغ
...
1. باز به میدان ما، فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان، رسم امان بر طرف
...
1. غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق
میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق
...