گفتم نکنم ز کین فراموش از عرفی شیرازی غزل 384
1. گفتم نکنم ز کین فراموش
در حشر مکن همین فراموش
...
1. گفتم نکنم ز کین فراموش
در حشر مکن همین فراموش
...
1. امشبم کشت غمت، عشرت فردای تو خوش
کار خود کرد به من غمِ دل، غم های تو خوش
...
1. کی دل به جهان بنگرد و ناز و نعیمش
چون آتش دل برنفروزد ز نسیمنش
...
1. به گوش صبر دلا نالهٔ شبانه مکش
سمند شوخ مزاج است، تازیانه مکش
...
1. آن گه که تو باشی در مردن نگرانش
با صد هوس از دل نرود حسرت جانش
...
1. منم که می کنم از درد بی کرانهٔ خویش
مگو، مگو ز غم، آرایش زمانهٔ خویش
...
1. کجاست نشتر مژگان دوست تا دل ریش
هزار چرخ زند بی خودانه بر سر بیش
...
1. ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش
سزد که خون شهیدان تراود از قلمش
...
1. چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش
جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش
...
1. میل دارم کز می غم در بهشت آیم به هوش
یعنی اندر بزم آن حورا سرشت آیم به هوش
...
1. تا بردهام به مدرسهٔ عشق رخت خویش
دارم وظیفه از جگر لختلخت خویش
...
1. پا به دامن درکش ای دل و ز جهان ذلت مکش
سهو کردم می کش و از دامنت منت مکش
...