1 امشبم کشت غمت، عشرت فردای تو خوش کار خود کرد به من غمِ دل، غم های تو خوش
2 گر چنین غمزه کند کاوش دل، ممکن نیست که شود خاطرم از شغل تماشای تو خوش
3 فرصتم نیست که در پای تو جان افشانم بس که می آیدم از دیدن بالای تو خوش
4 دیدم از زلفِ شکن در شکن و چین در چین همه جا خاص تو ای دل، بنشین، جای تو خوش
1 چنانکه در چمن روضه خس نمی گنجد به باغ عشق گیاه هوس نمی گنجد
2 ز زخم ناوک درد تو لذتی گیرم که آن به حوصلهٔ ذوق کس نمی گنجد
3 از آن دلم ترکان جنگجو طلبد که در حوالی آتش مگس نمی گنجد
4 در آ به سینه و صد کوه غم نه بر دل چنین که دردل تنگم نفس نمی گنجد
1 مُردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز
2 بوی پیراهن دماغ پیر کنعان می گزد ور نه باد مصر دارد بوی پیراهن هنوز
3 بس که دوش از دود دل کاشانه را پر کرده ام خاک گشت و روشنایی نیست در گلخن هنوز
4 بعد مردن بین که از صبح ازل معشوق و عشق رو به هم تازند، نی دست است و نی دامن هنوز
1 از سخن شهد ناب می چکدش وز تبسم شراب می چکدش
2 می توان گفت از آن طراوت حسن کز جبین آفتاب می چکدش
3 که زد این نیش بر دل گرمم کآتش از پیچ و تاب می چکدش
4 هر حدیثی که پرسم از همت آبرو از جواب می چکدش
1 دل به دست و پای کوبان از حرم بگریختم وین سیه قندیل را از خاک دیر آویختم
2 توتیای دیدهٔ توفیق، یعنی خاک دیر بر سر دل تهنیت گویان به مژگان می بیختم
3 راهب دیر و صنم مست سماع ماتمند تا به شیون نغمهٔ ناقوس را آویختم
4 گوهری کز وی بیابد دیدهٔ معنی صفا در جهان پیدا نشد، هر چند خاکش بیختم
1 آن کس که مرا با دل غمناک بر آورد نتواندم از بوتهٔ غم پاک بر آورد
2 آن نشأیِ شوخی که بر آورد گل از شاخ چون لاله مرا با جگر چاک بر آورد
3 دود دلم از چشم بداندیش نهان است با آن که سر از روزن افلاک بر آورد
4 ذاتش هم خود روست، از آن غیرت معشوق در بر رخ نظارهٔ ادراک بر آورد
1 ز بی دردی به امید اجل در عشق مرهونم نه شرم از قتل فرهادم نه از ننگ از مرگ مجنونم
2 وبال از هوش دان است، از خردگر همچنین خیزد همان بهتر که ساقی در شراب انداز مجنونم
3 فغان العطش ناگه به گوش خضر ره یابد بیا ای عشق و بنما ره به سوی چشمهٔ خونم
4 که در بیرون گلخن بلبلی را در قفس دارد که فریاد وی از عشق، آتشی افروزد به بیرونم
1 ما لذت فقریم، سخا را نشناسیم ناسوری زخمیم، شفا را نشناسیم
2 ما طایر قدسیم، سراسیمه در این دهر کیفیت این آب و هوا را نشناسیم
3 مهر لب ما بشکند آشوب بهاران ما باغ ملولیم نوا را نشناسیم
4 مستیم و نداریم دل عافیت اندیش ما کشمکش روز جزا را نشناسیم
1 ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش سزد که خون شهیدان تراود از قلمش
2 کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش
3 چگونه جور به عنوان لطف بنویسد اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش
4 مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد که می روند ملایک به طاعت صنمش
1 کعبه بی ذوق است و یاران را وداعی می کنیم مژده اهل دیر را کانجا وداعی می کنیم
2 گر حدیث عشق کم گویی تو با آسودگان جای منت هست، تحقیق صداعی می کنیم
3 زهر کو، خون جگر کو، شهد ناب و شیر چند صبر دشوار است، با رضوان نزاعی می کنیم
4 در سماع ای شیخ موج از آستین ما بریز در شهادت گاه او ما هم سماعی می کنیم