1 خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد
2 ز نقص تشنه لبی دان، به عقل خویش مناز دلت فریب گر از جلوهٔ شراب نخورد
3 کسی ارادهٔ جولان عافیت ننمود که زخم تیر بلا پای در رکاب نخورد
4 رود به چشمهٔ حیوان و تشنه لب باز آید کسی که از دم عشق تو آفتاب نخورد
1 کسی کز فقر جوید کام، درویش کی ماند دلی که ریش باید، مومیای ریش کی ماند
2 چو نشتر میخلد پای تمنا در دلم، آری تمنایی که در دل بشکند، نیش کی ماند
3 کجا در دل گذارم ناله، وصلش در نظر دارم کسی کاین صید بیند، ناوکش در کیش کی ماند
4 تماشای معانی را، اگر چشمی به دست آری فضولی های عقل اصلاح اندیش کی ماند
1 هرگز دل کس را به گناهی نشکستیم وز بهر جزا طرف کلاهی نشکستیم
2 صد نخل نشاندیم ولی گوشهٔ دستار از طرف چمن شاخ گیاهی نشکستیم
3 از میکده بردیم دو صد شیشه به کعبه یک شیشه دلی بر سر راهی نشکستیم
4 صد ره نشکستیم سر از سنگ جنون، لیک یک ره به غلط طرف کلاهی نشکستیم
1 چنین که آمده منظور لطف شاه چراغ به ناز گو بشکن گوشهٔ کلاه چراغ
2 ز نور معرفت حق، شاه در سخن است صباح طلعت خورشید و شامگاه چراغ
3 به روشنی شب و روز زمانه یکسان است از آن زمان که جهان مجلس است و شاه چراغ
4 فروغ ناصیهٔ روزگار اکبر شاه که برفروخت به دل ها ز هر نگاه چراغ
1 چو تیر از دل کشم کو شربتی از لعل خندانش که با هوش آیم و در سینه دزدم نیش پیکانش
2 به دامن چشمم از خوناب حسرت پاک می سازد ولی گوید که خون کردی، تبسم های پنهانش
3 حریم دل بود منزلگه دل ها، ولی عارف دلش در کعبه و همسایهٔ دیر است ایمانش
4 به زجری کشتهٔ آن غمزه گردیدم، که از خجلت شهادت نامه ها شستند در کوثر، شهیدانش
1 به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر که شاید در حریم سینه بفریبد غمی دیگر
2 چو گردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر
3 هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم که بنماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر
4 گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز می، هر دم گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر
1 از دل این شعله چو داغ صنم افروخته ایم آتش بتکده را در حرم افروخته ایم
2 شب غم تا به عدم راه برد دلبر کام آتشی راه به راه عدم افروخته ایم
3 موسی آرید به این دیر که ارباب نظر آتش طور ز روی صنم افروخته ایم
4 سجدهٔ برهمن این جا نه حرام است، بیا که صد آتشکده در کنج غم افروخته ایم
1 میل دارم کز می غم در بهشت آیم به هوش یعنی اندر بزم آن حورا سرشت آیم به هوش
2 میل آن دارم که باز از بادهٔ شوق صنم در حرم بی هوش آیم، در بهشت آیم به هوش
3 میل آن دارم که بی باکانه با شوخی بزم مست و خوش بیرون روم، در طرف کشت آیم به هوش
4 میل آن دارم که مست افتم به گلزار ارم وز ترنم های مرغان بهشت آیم به هوش
1 ز معموری به تنگم، جز دل ویران نمی خواهم چو سلطان محبت ملک آبادان نمی خواهم
2 کسی تا کی پریشان_جنبش و سر در هوا باشد دگر یار جنونم، عقل سرگردان نمی خواهم
3 نه داغ تازه می خارد نه زخم کهنه می کاود بده یا رب دلی، کاین صورت بی جان نمی خواهم
4 به تسکین دل غم دوستم، ناصح چه می گویی اگر شیون ندانی این زدن دستان نمی خواهم
1 گشود زلف معنبر شمال، تا چه کند نهفته چهرهٔ عاشق خیال، تا چه کند
2 به یک دو روزه وصالش، زمانه خونم خورد هنوز دشمنی ماه و سال، تا چه کند
3 به صد کرشمه مرا سوخت تا خطش ندمید هنوز کشمکش خط و خال، تا چه کند
4 شراب حاضر و شمشیر و طول عمر پس دو جام دگر این ملال، تا چه کند