از مرگ من آن عشوه نما را از عرفی شیرازی غزل 336
1. از مرگ من آن عشوه نما را که خبر کرد
آن فتنهٔ ماتم زده ها را که خبر کرد
...
1. از مرگ من آن عشوه نما را که خبر کرد
آن فتنهٔ ماتم زده ها را که خبر کرد
...
1. گَرَم دعای مَلَک خاک رهگذر باشد
به هر کجا نهم پا نیشتر باشد
...
1. بگو که نغمه سرایان عشق خاموشند
که نغمه نازک و اصحاب پنبه در گوشند
...
1. به کیش اهل وفا مدعا نمی گنجد
امید در دل و در سر هوا نمی گنجد
...
1. حیف است که دستی به نمکدان تو یابند
زاغان هوس را، مگس خوان تو یابند
...
1. بیا ای بخت سرگردان نشینید
به زیر سایهٔ سرو و گل و بید
...
1. ز کوی عشق مَلَک دلشکسته میآید
مسیح میرود آنجا و خسته میآید
...
1. گشود زلف معنبر شمال، تا چه کند
نهفته چهرهٔ عاشق خیال، تا چه کند
...
1. هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود
دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود
...
1. بازم به طوف کعبه احرام تازه شد
ذوقم به بوسه های لب جام تازه شد
...
1. گشتم اندر دل خوبان، همه خوبان خودند
همه دل در شکن زلف پریشان خودند
...
1. خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد
دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد
...