1 بنازم شیشهٔ می را ، که خوش مستانه می گرید سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید
2 کسی کش کام دل شدآشنای لذت ماتم چنان گر نوحه سازی گرید، از افسانه می گرید
3 دل خود را به آن خوش می کند، حسرت کش دنیا که با خلق جهان در یک مصیبت خانه می گرید
4 کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را نه در معموره می خندد، نه در ویرانه می گرید
1 نرنجم گر به بالینم مسیحا دیر میآید که میداند بر بیمار از جان سیر میآید
2 هوس هم جوش عشق آمد، وه چه ظلم است این که روباه مزور همعنان شیر میآید
3 شهنشاهی به ملک دلبری در ترکتاز آمد ... ز نور حسنش مهر و مه زیر میآید
4 نمکسایی کن ای عشق از برای زخم بیدردان که زخم با نمک سود از دیم شمشیر میآید
1 آه ازین دل کز گریبان غمی سر بر نزد صد مصیبت رفت و دست شیونی بر سر نزد
2 با وجود آن که زهر بی غمی نوشیده ام زهر خندی بر مزاج عافیت پرور نزد
3 با چنین غوغا که در این بزم شورانگیز بود شیشه ای نشکست و سنگی بر سر ساغر نزد
4 در چنین بزمی که یک پروانه دارد صد چراغ با همه پروانگی گرد چراغی پر نزد
1 عشق اگر مرد است، مرد او تاب دیدار آورد ورنه چون موسی بسی آورد، بسیار آورد
2 تا فریبد ابلهان را در متاع روی دوست آسمان پیش از تو یوسف را به بازار آورد
3 بس که زخم غمزه خوردم زمین مشهدم خرمن خنجر به جای بوته ی خار آورد
4 کافری دان عشق را کز شغل من گر وارهد گردن روح القدس در قید زنار آورد
1 ای گریه ریزشی، که بلا کم نمی شود سیلی که کرد جور و جفا، کم نمی شود
2 صحت در آرزوی دلم ماند و همچنان از لطف او امید دوا کم نمی شود
3 نازم به حسن و عشق که از جام اتحاد مستند و درمیانه حیا کم نمی شود
4 خاصیت نیاز نگه گن، که جود دوست عالم گرفت و فقر گدا کم نمی شود
1 خوش آن محفل که از می گر سرایم رو بسوزاند به هر جانب که غلتم داغ در پهلو بسوزاند
2 میا در باغ ما رضوان که نخل آرای این گلشن به هر جانب که رو آرد، نسیمش رو بسوزاند
3 لبم گر با ترنم آشنا گردد در این معنی صد آتش خانه از یک نعره ی یا هو بسوزاند
4 ز بهر عافیت زانو نرنجانی که از گرمی سر شوریده ی من عشق را زانو بسوزاند
1 اصلاح پریشانی ام اندازه ی کس نیست اجزای مرا نسبت شیرازه ی کس نیست
2 سلمی طلبی چشم قدم شو که در این دشت غماز جرس همره جمازه ی کس نیست
3 ما شیونیان نغمه ندانیم که ما را گوشی است که بربسته ی آوازه ی کس نیست
4 ماییم و کهن برگ و بر باغچه ی عشق چشم دل ما بر ثمر تازه ی کس نیست
1 در چمن حوروشان انجمنی ساخته اند چشم بد دور که بهشتی چمنی ساخته اند
2 ننشیند دل این طایفه در قصر بهشت که به معموره ی دل ها وطنی ساخته اند
3 چون بسنجید به فرهاد مرا، یا مجنون که به بازیچه ی هر یک سخنی ساخته اند
4 ای برهمن بنگر معبد صوفی و ریا کاین طرف دیر بت و برهمنی ساخته اند
1 دوش بختم دامنی در چنگ داشت در گل روی نگاهم رنگ داشت
2 بس که می شد التماس دل قبول از تمنای شهادت ننگ داشت
3 در خیالم شکر بود و شکوه بود نغمه ام یارب کدام آهنگ داشت
4 عشق کی با جان من دشمن نبود شعله با خاشاک دایم جنگ داشت
1 فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید صباح عیدم از دل نالهٔ شبگیر می زاید
2 جهان عشق را نازم که سلطان گدای او بسی دلشاد می میرد ولی دلگیر می زاید
3 طلب کن دایهٔ کش زهر بیرون آید از پستان که طفلان هوس را تشنگی از شیر می زاید
4 مصیبت بین که غافل مردم و فارغ در آن وادی که مجنون تنگ لیلی بستهٔ زنجیر می زاید