آن طره چون علم به سر دوش از عرفی شیرازی غزل 312
1. آن طره چون علم به سر دوش می زند
نازک سبک عنان به کف هوش می زند
...
1. آن طره چون علم به سر دوش می زند
نازک سبک عنان به کف هوش می زند
...
1. در ره سودای او، فرزانه در خون می رود
آشنا بر برگ گل، بیگانه در خون می رود
...
1. به جهان چه کار سازم، که به ساختن نیرزد
به کدام ملک تازم، که به تاختن نیرزد
...
1. کسی کز فقر جوید کام، درویش کی ماند
دلی که ریش باید، مومیای ریش کی ماند
...
1. لب حرف شفا گفت، دلِ سوخته تب کرد
این حرف دل آشوب مرا دشمن لب کرد
...
1. مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود
شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود
...
1. غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید
جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
...
1. دگر دلم ز می تازه مست می گردد
ر صیت مستی ام، آوازه مست می گردد
...
1. یاران به روز حادثه برق جهان شوند
چون یار شد جهان، همگی مهربان شوند
...
1. هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد
در روز بد مرا دژم روزگار شد
...
1. کو عشق کاز شمایل عقلم جنون چکد
از گریه نوش ریزد و از خنده خون چکد
...
1. به داغ کفر و دین در کوچه و بازار می باید
به خلوت سبحه بر کف، در میان زنار می باید
...