دودی ز دل برآمد و خون جوش از عرفی شیرازی غزل 300
1. دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند
خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند
...
1. دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند
خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند
...
1. بسی در کوفتم تا یک خبر از می فروش آمد
عجب کز آبروی سرو من یک دل به جوش آمد
...
1. دل مراد به گرد حصول می گردد
دعا به کعبهٔ حسن قبول می گردد
...
1. دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد
مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد
...
1. اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد
خوشم که بهر من اسباب گریه افزون شد
...
1. ترسم از اهل ورع، شوق شرابم بکشند
به بهشتم بفریبند و به خوابم بکشند
...
1. باز شاهین امیدم اوج پروازی کند
لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند
...
1. چو مرغ سدره که در آشیان بیاساید
به چین زلف تو جان بیاساید
...
1. آواره دلی کو روش خیر نداند
پر آبله پایی که ره سیر نداند
...
1. به حکم عشق چو بر اهل صدق ره گیرند
گناهکار ببخشند و بی گنه گیرند
...
1. عیدی چنین، که زاهد، اندوه دین ندارد
ناید ز دل که ما را، اندوهگین ندارد
...
1. آنجا که بخت بد به تقاضا غلو کند
کاری که یأس هم نکند، آرزو کند
...