ز چشمم آب حسرت می تراود از عرفی شیرازی غزل 276
1. ز چشمم آب حسرت می تراود
ز هر مویم شکایت می تراود
1. ز چشمم آب حسرت می تراود
ز هر مویم شکایت می تراود
1. بیا که در چمن انتظار آب نماند
جمال شاهد امید در نقاب نماند
1. دلم در عاشقی با زخم زهر آلود می گردد
که از دنبال درد آوارهٔ بهبود می گردد
1. هر جا که هست او غمزه زن، آن غمزه آیین می برد
دل می دهد، جان می چکد، سر می رود، دین می برد
1. تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
1. بنازم شیشهٔ می را ، که خوش مستانه می گرید
سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید
1. به لحد چگونه زین غم، دلم آرمیده باشد
که لبی چنان به مرگم، چو تویی گزیده باشد
1. عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد
اهل دل باشم و ایمان ز میان گم باشد
1. ز صوت بلبل اندر بوستان فرزانه می گرید
جنون مست از نوای جغد در ویرانه می گرید
1. فلک سای و غم صهبا،کسی هشیار کی ماند
فنا گلچین و ما گل، عنچیه هم پر بار کی ماند
1. گفتگو عین صداع است ، ار چه سر گوشی بود
بعد حیرت مایهٔ آرام خاموشی بود
1. بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید
هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید