ز روی آتش سوزان اگر خاشاک از عرفی شیرازی غزل 252
1. ز روی آتش سوزان اگر خاشاک می روید
شهیدان محبت را ، گیاه از خاک می روید
1. ز روی آتش سوزان اگر خاشاک می روید
شهیدان محبت را ، گیاه از خاک می روید
1. غم تو نیست، به عیش جهان که پردازد
هوای تیغ تو در سر، به جان که پردازد
1. دم مردن ز شوق آن که یار دلنواز آید
رود صد بار جانم، با نفس ، بیرون و باز آید
1. گر به خواب اجلم دیدهٔ جان گرم نشد
حال دل چیست که امشب به فغان گرم نشد
1. نغمهٔ کز ره تاثیر به شیون نکشد
به سماعش دل ماتم زدهٔ من نکشد
1. جان ز شوق لبت شکر خاید
دل به دندان غم جگر خاید
1. کو شورشی که صحبت شادی به هم خورد
غم خون دل بریزد و دل خون غم خورد
1. به یادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید
که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید
1. هر که حرصش گام زد، کامش روا هرگز نشد
هر که سلطان قناعت شد، گدا هرگز نشد
1. ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید
که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
1. مرا ز غمکدهٔ سینه داغ می روید
ز بزمگاه محبت چراغ می روید
1. جماعتی که به ناموس ونام می گفتند
به دیر درس مستی و جام می گفتند