1 برهمن کی ره اسلام از بیم و ستم گیرد بهل تا سوی دیر آید، اجازت از صنم گیرد
2 طواف کعبه کردم با دل پر آتش و ترسم که ناگه شعله در بال مرغان حرم گیرد
3 اگر آزاد گردد دل ز سوز آتش دوزخ ز صد دریای آتش ، آفت یک شعله کم گیرد
4 ز آه سرد زاهد تیره گشت آیینهٔ ایمان دلا عکسی بیفکن تا فروغ جام جم گیرد
1 هر زمان در فتنه خوش نامهربانی میشود این همه غوغا برای نیمجانی میشود
2 عشق باغ دلنشین دارد، که مرغ دل در او گر نشیند بر گیاهی ، آشیانی میشود
3 هرکه بنشیند به طرف خوان گردشهای دهر گر ستاند یک نواله، میزبانی میشود
4 کیمیاگر نشئهای دارد که داروی مسیح گر به دستش اوفتد، درد گرانی میشود
1 زندانی شوق تو به گلزار نگنجد جز در قفس مرغ گرفتار نگنجد
2 در دست ریا باده کشان تا در کعبه بگذشته میانی که به زنار نگنجد
3 هرذره نه شایسهٔ طوف حرم اوست خورشید در این سایهٔ دیوار نگنجد
4 فریاد که غم های تودر سینهٔ تنگم اندک نبود لایق و بسیار نگنجد
1 حسنت نیازمند تماشای ناز نیست اما ز ذوق جلوه ی خود بی نیاز نیست
2 آرایش وجود قبول حوادث است زان سو گذر مکن که در فتنه باز نیست
3 پبمان سعی مگسل اگر کار مشکل است ره رو ملول اگر نشود ره دراز نیست
4 دانم دلم ز نعمت دریافت خوشتر است این موم را ز آتش دوزخ گداز نیست
1 به یادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید
2 کدامین دوست می آید به نزدیک من گریان که تا آمد برمن، صد قدم بیرون نمی آید
3 نمی دانم که سنگ فتنه در هنگامه می بارد که این بی رحمی از بیداد گردون نمی آید
4 به داغ دل کند دست ملامت آن نمکسایی که هنگام تبسم زان لب میگون نمی آید
1 گذشت و بر من عاجز ببین چه حال گذشت که شاهباز به کبک شکسته بال گذشت
2 ز غمگساریم ای دوستان بیاسایید که دردها ز فسون کارها ز حال گذشت
3 ملال عالمیان دم به دم دگرگون است منم که مدت عمرم به یک ملال گذشت
4 همین بس است دلیل بقای عالم عشق که یک شب غم او در هزار سال گذشت
1 ز روی آتش سوزان اگر خاشاک می روید شهیدان محبت را ، گیاه از خاک می روید
2 ز چاک سینه ام صد شعله می خیزد، همین باشد گیاهی کز زمین سینه های چاک می روید
3 کجا گردد نهان خونریزی چابک سوار من که گر دستی نگهدارد، سر از فتراک می روید
4 چه سود از باغ جنت ، جلوه های دوست را نازم که آن جا جان فشاندن از دل غمناک می روید
1 گر خدا یار دلنواز نداد به نوازش مرا نیاز نداد
2 آن که خوی پلنگ داد مرا دل و طبع زمانه ساز نداد
3 دردم افزود روز کوته وصل که سزای شب دراز نداد
4 چون به خود دوست داری ام که فلک یک نشیب مرا فراز نداد
1 بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید
2 بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مستی بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مستی
3 بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسهٔ غم چه غم خوری که چه سان کارت از حواله برآید
4 مچش که شعبدهٔ میزبان دهر بلند است اگر به زهرنیالوده یک پیاله برآید
1 در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود
2 کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود
3 در سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گان از مصلای ریا بر دوش کس باری نبود
4 سیر کوی زاهدان کردم، چه ها دیدم، مپرس هیچ سر بی کوبش سنگی و دیواری نبود