کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن از عرفی شیرازی غزل 264
1. کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
1. کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
1. اهل معنی دوش بر دوش عقولم دیده اند
چون دعای خویش بر عرش قبولم دیده اند
1. اهل همت لب از دعا بستند
کمر خدمت رضا بستند
1. ز ننگ عافیت بازم دل شرمنده می سوزد
نه از دل گریه می جوشد، نه بر لب خنده می سوزد
1. چه پرسی ام که به جانت هوای ما چه کند
در آن چمن که گل آتش بود، صبا چه کند
1. زاهد بتکدهٔ عشق هراسان نرود
دامن دل بکشد، از پی ایمان نرود
1. کاش آن کسان که منعم از آن تند خو کنند
صد دل نموده وام و نیم نگاهی به او کنند
1. دل خانه در این عالم ویرانه نگیرد
قاصد به دیاری که رود، خانه نگیرد
1. هر کس که در بهار به صحرا برون رود
عیش آن گهی کند که به ذوق جنون رود
1. خوبان شهر بین که در این مسکن من اند
گه شمع بزم و گاه گل دامن من اند
1. گر خدا یار دلنواز نداد
به نوازش مرا نیاز نداد
1. خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد
هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد