1 سراپای وجودم در محبت ، حال دل دارد ز ذوق درد، بیرونم ، درون را مشتعل دارد
2 فغان از جلوهٔ حسنی که دل های شهیدان را ز ننگ آرمیدن های حیرانی خجل دارد
3 گل امید ما را آفت پژمردگی نبود که باغ آرزوی ما هوای معتدل دارد
4 به عهد حسن او گاه تبسم بینی از دل ها که گویی مردهٔ صد ساله در سینه دل دارد
1 نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
2 خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست احتیاجش به دم عیسی مریم باشد
3 گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق واگذارید که این نکته مسلّم باشد
4 عقل را کرده ام از مغلطه خاموش، بلی خرقهٔ بی ادبان است که ملزم باشد
1 چه فتنه در دل آن عشوه ساز می گذرد؟ که گرم روی بر اهل نیاز می گذرد
2 دراین غمم که مبادا بگیرمش به ضمیر چو حرف اهل دل امتیاز می گذرد
3 به دل گذشتی و با آن که عمرها بگذشت هنوز دل ز بر جان به ناز می گذرد
4 به شهر عشق بنازم که ساکنانش را تمام عمر به عجز و نیاز می گذرد
1 دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود
2 جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود
3 وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام لذت آوارگی ها، دشت پیما کرده بود
4 ای طبیب از آه من کون و مکان در آتش است گر دوا می داشت ، درد من ، مسیحا کرده بود
1 اهل وفا که آتش ما تیز می کنند چون شعله سر کشد همه پرهیز می کنند
2 ای بی غمان حذر که غزالان مست یار فتراک عمر عافیت آویز می کنند
3 شمشیر غمزه-کند شد آهنگ قتل من کاین تیغ به خون جگر تیز می کنند
4 برخون کشتهٔ تو ملایک زنند جوش این شهد را ببین که مگس-ریز می کنند
1 آن مست ناز کز نگهش می فرو چکد خون ترحم از دم شمشیر او چکد
2 دارم گمان که نامهٔ عصیان شود سفید ده قطره اشک از پی شست و شو چکد
3 احباب گلفشان به لب جویبار و من خونم ز دیده جوشد و بر طرف جو چکد
4 من تلخی از ملامت دشمن نمی کشم این شربت از دماغ، مرا، در گلو چکد
1 چنان غم تو به آزار جان ما گستاخ که با رخ تو کند خوی آشنا گستاخ
2 قبای ناز چو پوشی بعد ازین یاد آر که می گشاد کسی بند این قبا گستاخ
3 نهال قد تو را رشک شاخ گل گفتم به شاخ گل نوزد بعد ازین صبا گستاخ
4 به عشق ساده رسد محرمی، نه عقل فضول کجاست قرب ادب پیشه و کجا گستاخ
1 آنم که تلخی ام ز غم افزون نوشته اند راز دلم به سینهٔ مجنون نوشته اند
2 چون گم شود جنون، که مسیحا دمان حسن حرز کرشمه بر لب افسون نوشته اند
3 نرخ خرابی دو جهان می کند از آن تاریخ های ناز تو بیرون نوشته اند
4 بر لوح زار نام شهیدان خیال تو لذت شناس زخم شبیخون نوشته اند
1 در محبت لب خشک و دل تر می خندد مست مخمور در این تنگ شکر می خندد
2 اهل دل خنده زنانند و نمی بیند کس لب این جمع به آیین دگر می خندد
3 ای کلیم، آتش ایمن، گل مقصود تو، چیست به تمنای محال تو شجر می خندد
4 دیده از شاهد امید فروبند و ببین که لب شام به صد ذوق سحر می خندد
1 هر کس که در بهار به صحرا برون رود عیش آن گهی کند که به ذوق جنون رود
2 عارف به خار و گل چو ببیند به روی دوست روزی دری گشاید و بیخود درون رود
3 حربا مجوی، بر اثر عشق رو، که گل رویش به مطلب است، ولی واژگون رود
4 سرچشمهٔ تراوش دشنام همت است هر ماجراکه بر سر دنیای دون رود