آنم که تلخی ام ز غم افزون از عرفی شیرازی غزل 240
1. آنم که تلخی ام ز غم افزون نوشته اند
راز دلم به سینهٔ مجنون نوشته اند
1. آنم که تلخی ام ز غم افزون نوشته اند
راز دلم به سینهٔ مجنون نوشته اند
1. چون سنگ وفا به دست گیرد
بس شیشهٔ دل شکست گیرد
1. آن را که مراد حال باشد
کی رغبت قیل و قال باشد
1. نگرفتم از تو جامی، سرم این خمار دارد
به ره تو دیر مردم، دلم این غبار دارد
1. از دیده ام کدام نفس خون نمی رود
سیل هزار زهر به جیحون نمی رود
1. مرا چو شب هجر اضطراب بگدازد
قرار در دل و در دیده خواب بگدازد
1. هر چه بگزیدم از آن کیش برهمن به بود
هر که دیدم به در بتکده از من به بود
1. هم نوای بلبل و هم صوت زاغم می گزد
خا ر چشمم می خراشد، گل دماغم می گزد
1. مقیم کعبه که عیب شرابخانه کند
به این بهانه حدیث می مغانه کند
1. نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فروریزد
1. آن کو چو من از عشق پریشان ننشیند
بر مسند توفیق شهیدان ننشیند
1. کسی می طربم در ایاغ می ریزد
که زهر غم به گلوی فراغ می ریزد