1 گفتگو عین صداع است ، ار چه سر گوشی بود بعد حیرت مایهٔ آرام خاموشی بود
2 بادهٔ حکمت کشیدم، نشئهٔ غفلت فزود در مزاج من خودی داروی بیهوشی بود
3 ماند اندر چون مسیحا بوددر اعجاز دم هر که او با آفتابش میل همدوشی بود
4 گر غرورت می دهد ره، تقوی میخانه گیر ای بسا تقوی که گردانی فراموشی بود
1 خرد دارالشفای جهل، محنتخانه میسازد خراب مستیام، کاین هردو را ویرانه میسازد
2 چنان شایستهٔ عشقم که بعد از سوختن، گردون ز خاکم بلبل، از خاکسترم پروانه میسازد
3 دو روزی یاریت گشتم، مذاقم بیحلاوت شد مرا جام شراب و گریهٔ مستانه میسازد
4 چو تنها گردم از غمهای او صد همنشین دارم میان بیغمان تنهاییام دیوانه میسازد
1 دل خانه در این عالم ویرانه نگیرد قاصد به دیاری که رود، خانه نگیرد
2 دل خوش کن مردان خرابات بود عشق از شعر که در کعبه و بتخانه نگیرد
3 معنی به دلم باز شد، اما به زبانم این گنج روان، جای به ویرانه نگیرد
4 بگشا لب میگون، که لب شهد فروشم آفاق به شیرینی افسانه نگیرد
1 هر چه بگزیدم از آن کیش برهمن به بود هر که دیدم به در بتکده از من به بود
2 نالهٔ بلبلم آشفته به گلزار کشید ور نه از طرف چمن، گوشهٔ گلخن به بود
3 بزم داود بهشتم، در یعقوب زدم کز نوای شکرین ، تلخی شیون به بود
4 دوش در مجلس اصحاب نشستم، همه گوش هر چه نشنیدم از آن، طعن برهمن به بود
1 ز بهر داغ که مستان علاج می طلبند که جام می شکنند و زجاج می طلبند
2 فروغ مشعلهٔ شمع راه تیره دلان چراغ در دل شب های داج می طلبند
3 شکوه تاج شکستند و تخت مرگ زدند ز هم نهان تخت و تاج می طلبند
4 مباد لذت بیماری دل آنان را که اعتدال ز بهر مزاج می طلبند
1 از پی صید دگر، تا بجهاندی سمند ذوق رهایی نیافت، آهوی سر درکمند
2 در ره عشق ای بلا، مهلت گامی بس است جان سلامت روی، باد فدای گزند
3 رو که ستم می کند، بر من آرام دوست دل که فراغش مباد، سینه که بر ما درند
4 مانده طبیب اجل، عاجز و حیرت زده همنفس ساده لوح، گو که بسوزد سپند
1 کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
2 دم عیسی بخنداند گل امید صیادی که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
3 مه کنعان به خواب است ، ای صبا، بر برهمن بگذر که گرگی ناگهان دنبال بوی پیرهن گیرد
4 از آن با عشق هرگز التفاتی نیست تقوا را که عاشق نکته با زاهد به کیش برهمن گیرد
1 تا قدم بر اثر نام و نشان خواهد بود گوشهٔ دامن ما وقف میان خواهد بود
2 می نمودند ملایک به ازل عشق به هم کاین گهر دست زد بی بصران خواهد بود
3 گر شود کون و مکان زیر و زبر در ره عشق صورت ناصیه بر خاک عیان خواهد بود
4 جز به بازار قیامت ، دل پرخون، زنهار مفروشید که این جنس گران خواهد بود
1 هر که را نشأ غیرت به سلامت باید در مصاف غم دل تاب اقامت باید
2 همت اندوده شدن باید ، اگر مرد غمی نه دعای غم و نفرین سلامت باید
3 جگر تشنه و فرسودگی پای کجاست گر کنی طی ره عشق علامت باید
4 تا نظر باز کنی جلوه کند دوست، ولی تا تو بیدار شوی صور قیامت باید
1 گر به دیرم طلبد مغبچه ی حور سرشت بیم دوزخ برم از یاد جو امید بهشت
2 نسبت سبحه و زنار دو صد رنگ آمیخت ور نه این رشته ی پیمانست که آدم بسرشت
3 عشرت رفته مجو باز، که دهقان فلک تخم هر کشته که بدرود دگر بار بکشت
4 ساغر می چو دهی بوسه ز پی نیز بده به ندامت بکشم گر که کنندم به بهشت