ز فتنه ای دل و جانم به ناله از عرفی شیرازی غزل 324
1. ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند
که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند
1. ز فتنه ای دل و جانم به ناله بر دستند
که ناز و عشوه ز تاثیر صحبتش مستند
1. کسی میوهٔ غم ز باغم نَخُورد
که حسرت به عیش و فراغم نخورد
1. کنون که دیده خریدیم، باغ ها گم شد
شکست توبه، شراب از ایاغ ها گم شد
1. تا چند به زنجیر خرد بند توان بود
بی مستی و آشوب جنون چند توان بود
1. چون با من در سخن آن لعل آتشناک خواهد شد
به کامم هر چه زهر است از لبش تریاک خواهد شد
1. در ملک عشق هر که شهیدش نمی کنند
گفت و شنید ماتم و عیدش نمی کنند
1. به جان خسته ندانیم که آن بلا چه کند
عنان به دشمن جان داده ایم تا چه کند
1. دوش کز عشق تو، دل عیب سلامت می کرد
ناگوارایی غم، کار حلاوت می کرد
1. به باغ عشق تذرو طرب حزین میرد
چو میوه خیز شود شاخ، میوه چین میرد
1. چنانکه در چمن روضه خس نمی گنجد
به باغ عشق گیاه هوس نمی گنجد
1. گر نیم قطره ز دهان سبو چکد
بال فرشته فرش کنم که بر او چکد
1. سرم ز وصل نهانی بلند خواهد شد
زمانه از گل و خس نخلبند خواهد شد