آثار عرفی شیرازی

صفحه 28 از 58
58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار عرفی شیرازی / غزلیات عرفی شیرازی

غزلیات عرفی شیرازی

1 گر دَرِ عشق زنی تاب ملامت باید دل آمادهٔ آشوب قیامت باید

2 در قبول نظر عشق هزاران شرط است اول از عافیت رفته ندامت باید

3 تا به کی شاهد معنی بکشد بند نقاب عمر ها بر در اندیشه اقامت باید

4 حسن سلمی ز تماشاگه هر بوالهوس است چشمی از دیدن جز وِی به سلامت باید

1 فلک سای و غم صهبا،کسی هشیار کی ماند فنا گلچین و ما گل، عنچیه هم پر بار کی ماند

2 مگو صافی به از خلوت، نداند باغ و بستان را درش گر باز باشد، روی تو، دیوار کی ماند

3 منم دایم صلاح اندیش کارافتادگان، لیکن چو غم رو آورد اندیشه را، رفتار کی ماند

4 نپندارم که گر مشفق شوم، آسوده دل گردم دلی کافتد به دست عشق، بی آزار کی ماند

1 تا به کی عمر به افسوس و جهالت برود نشأ باده به تاراج ملامت برود

2 بخت بد را خجل از پرسش باطل چه کنم بهتر آن است که عمرم به بطالت برود

3 زاهد از کعبه عنان تافته می آید، لیک کاین طمع داشت که خضرش به دلالت برود

4 ره رو کعبه که دیر است حوالتگاهش برود، لیک ز دنبال حوالت برود

1 آن کو چو من از عشق پریشان ننشیند بر مسند توفیق شهیدان ننشیند

2 ای خضر شکستی به سرایت برسد، خیز کاین تشنگی از چشمهٔ حیوان ننشیند

3 با آن که مغان را همگی مایهٔ شیداست در دیر مگس بر لب مهمان ننشیند

4 گر چاشنی شربت درد تو بیابد هرگز مگس دل به لب جان ننشیند

1 اهل معنی سر به صحرای درونم داده اند جلوهٔ شیرین نشان قد چونم داده اند

2 دیگران در انتعاش از نغمه و من در ملال وه چه ذوقی از نوای ارغنونم داده اند

3 بسته ام صد رخنه از دین بهر تعمیر حرم خشتی از بهر الصنم بهتر ز کونم داده اند

4 از تماشای درون بزم زارم بی نصیب رخصت نظاره گاهی از برونم داده اند

1 شبم به خفتن و روزم به ژاژ خایی رفت غرض که مدت عمرم به بینوایی رفت

2 ز ناز راندی و دانم ولی نیابم باز که این معامله با طبع روستایی رفت

3 هزار رخنه به دام و مرا ز ساده دلی تمام عمر به اندیشه ی رهایی رفت

4 نیافت عشق درّ شب چراغ در ظلمات اگر که چه شب به دنبال روشنایی رفت

1 خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد

2 چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد

3 به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست که مانع نگهش هم انفعال تو باشد

4 ز ضعف خویش هلاکم امید و می ترسم که زنده مانم و این باعث ملال تو باشد

1 دلم ز گوشهٔ گلخن به طوف باغ آمد مگر خزان شده وقت نوای زاغ آمد

2 به بلبلان چمن بعد از این که گوش کند که عندلیب قفس دیده ای به باغ آمد

3 دلیل خانه سیاهی آفتاب این بس که آفتاب در این خانه با چراغ آمد

4 مگر وظیفهٔ عرفی نداده باده فروش که سوی صومعه مخمور و بی دماغ آمد

1 ز بوی باده دلم آب و رنگ می گیرد ز نام توبه آیینه ام زنگ می گیرد

2 ز محتسب مکن اندیشه ، زود باده بیار که او گناه بر اهل درنگ می گیرد

3 دلم ز کوی خرابات دور کرده، هنوز خبر ز کوچهٔ ناموس وننگ می گیرد

4 به ملک هستی ما رو نهاد سلطانی که ما به صلح دهیم او به جنگ می گیرد

1 دوش دل ناگشته سیر از وصل او بیهوش گشت لیک شادم کز فغان در محفلش خاموش گشت

2 مرده ام زین غم که ناگه نیش ها در وی خلد دوش چون دل با خیال دوست هم آغوش گشت

3 آن که دوش و دست او سجاده و تسبیح داشت جام می بر کف برون آمد، سبو بر دوش گشت

4 جان و دل دیدند هر گه با لقایش در سخن این تمامی چشم گردید، او سراسر گوش گشت

آثار عرفی شیرازی

58 اثر از غزلیات عرفی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات عرفی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی