1 دلی چو مشعل حسن تو فرد می خیزد که چون فغان من از درد می خیزد
2 نه مرد بادهٔ عشقی ، وکر نه در طلبت فغان ز جوش خم لاجورد می خیزد
3 مبین به عجز زلیخا، مصاف عشق است این که گرد فتنه ز بنیاد مرد می خیزد
4 به بزم کعبه روان کم نشین، کزان مجمع همیشه مردم بیهوده گرد می خیزد
1 بهشت خاص شما زاهدان، نماز کنید درون روید به فردوس و در فراز کنید
2 فساد صحبت ناجنس در مقام خود است پس از مصاحب ناجنس احتراز کنید
3 ز زیر جلوهٔ هستی نیاز می بارد به جلوه گاه عدم در شویم، باز کنید
4 نه جای خواب خموشی است ، صیدگاه جهان حدیث واقعهٔ کبک و شاهباز کنید
1 هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد
2 جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد
3 عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم مردی کنون بتاز که بختت سوار شد
1 گر محبت حمله بر ناموس کفار آورد برهمن را سبحه در گردن به بازار آورد
2 درمیان گریهٔ مستانه غرقم، شحنه کو تا شراب آلوده هستم، بر سر دار آورد
3 گر خجل باشد ز ایمان، لذت کفرش حرام عابدی کش زلف اودر قید زنار آورد
4 زین که عالم کفر گیرد، کی در آرد سر به تیغ گر دل شیدای موسی، تاب دیدار آورد
1 اگر چه راه به عیب تو کس عیان نبرد گمان مبر که به عیب تو کس گمان نبرد
2 ز مکر نفس حذرکن، که هیچ کس حرفی نیاورد که دو صد گوهر از میان نبرد
3 ترحمی که به بستر فتاده چشمهٔ خور چنانکه برگ گلش زنند جان نبرد
4 جهان مهر و وفا را فدا شوم ، که در او کسی گمان عداوت به آسمان نبرد
1 ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید
2 اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید
3 دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم که افتت رخنه ای در دام تا صیاد می آید
4 نصیحت می کنندم دوستان، ای غم بیا و تو به خاشاک من آتش زن، که این جا باد می آید
1 آن چنان زآتش بیداد مرا می سوزد که ستم می گزد انگشت و بلا می سوزد
2 آن چنان آتش رنجوری و بیماری من شعله زن گشت که امید شفا می سوزد
3 نا امیدی ز توام کرد به محراب نماز که ز تاثیر دم گرم، دعا می سوزد
4 اثر شعلهٔ بام دل من بین که همای گر بر او سایه کند، بال هما می سوزد
1 دلم در عاشقی با زخم زهر آلود می گردد که از دنبال درد آوارهٔ بهبود می گردد
2 به مرهم کلفتی نو می شود، هر گه که می بینم که داغ سینهٔ پروانه آتش سود می گردد
3 ز طالع تا قیامت برگ غم دارم ، ولی داغم که گردون در زمان کامرانی بود می گردد
4 نگاه تلخ کامان دور دار از لعل او ، یارب که آب زندگی ناگاه زهرآلود می گردد
1 دم مردن ز شوق آن که یار دلنواز آید رود صد بار جانم، با نفس ، بیرون و باز آید
2 نهان هر نامنهٔ عجزی که بنویسم به لطف او روان ناگشته ، محرم، صد جوابش پیش باز آید
3 زند بر کربلا صد طعنه، فردا، عرصهٔ محشر اگر نازت به آن هنکامه با این ترکتاز آید
4 ملائک رابه داغ رشک مرغان هوا سوزد به سوی دشت هر گه، با صدای طبل باز آید
1 نازنده جهان از تو به آلایش آفت ای آفت آسایش و آسایش آفت
2 تا دیده فلک شیوه ی آفت گری تو یک لحظه نپایید ز فرمایش آفت
3 باید همه آفت شد اگر امت عشقی راضی نشود عشق یه آلایش آفت
4 چندان که دلم آفت عشقت طلبد، نیست در حوصله ی عشق تو گنجایش آفت