کسی به دیدهٔ ناموس خار از عرفی شیرازی غزل 348
1. کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
...
1. کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
...
1. شبی که در قدم وصل یار می گذرد
به ذوق گریهٔ بی اختیار می گذرد
...
1. عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند
گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند
...
1. آن کس که مرا با دل غمناک بر آورد
نتواندم از بوتهٔ غم پاک بر آورد
...
1. هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید
...
1. کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود
آن که از غم شاد ازین ها کی شود
...
1. دلی کز حسن آن گل، در نظر گلزارها دارد
اگر برگ گلی باشد، درونش خارها دارد
...
1. جان به یاد لبت، شکر خاید
دل به دندان غم، جگر خاید
...
1. کسی که از اِلم عشق بی دماغ شود
عجب به همره جانان به گشت باغ شود
...
1. چه گرمی است که در سر شراب می سوزد
چه آتش است که در دیده خواب می سوزد
...
1. معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود
آن آتشی که از دل جیحون علم شود
...
1. آن که در راه طلب ماند و پایی نکشد
گو سر رشته رها کن که به جایی نکشد
...